پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

از گلدان تا پادرد

دیروز رفتیم یه گلدون نخل شامادورا و یه کاکتوس کوچولو گرفتیم. گذاشتمشون کنار سینک پیش سانسوریای کوچولوم و کاکتوسی که از قبل داشتم. خیلی خوشگل شد. روی تخته سیاه کنار سینک هم نوشتم: سلام به سر تا پای نی نی جونم (از توی کتاب ترانه های بارداری یاد گرفتمش) خیلی قشنگ شد کنار سینکم. دوست داشتم عکسش رو اینجا بذارم ولی بلد نیستم چطوری میشه عکس گذاشت.

من کلا سابقه درخشانی در پرورش گیاهان ندارم. یعنی تا حالا چندین بار گلدونهام خشک شدن. خونه مون هم البته خیلی نورگیر نیست و شاید دلیلش این بوده (البته الان که فکر میکنم توی خونه های قبلی که پرنور بودن هم گلدونام خشک میشد) ولی خب دیدم اون سانسوریای قبلی بیش از یک ساله که سرحاله و این دو تا گلدون رو جایزه خریدم برای خودم. حالا خدا کنه خشک نشن.  اسم شامادورا رو گذاشتم گل پسر.

دیروز همسایه مون هم برامون یه بسته بزرگ گل محمدی آورد. خیلی خوشبو بود. به فال نیک گرفتمش. البته یه دونه از گلها رو گذاشته بودم توی اتاق خواب و صبح کمی سرم سنگین بود. فکر کنم به خاطر بوی اون بود.

*** جمعه رفتیم موزه هنرهای معاصر. نمایشگاه نقاشی های طبیعت بود. فکر کنم از دوره لیسانس به بعد نرفته بودم. خیلی هم شلوغ بود. یعنی ملت اینقدر اهل هنرن؟ یه تابلو بود از پرویز تناولی، منظره کویر. خیلی مسحورکننده بود. سقفهای گلی به رنک خاک با یه گنبد کوچولوی آبی کنار تصویر به اضافه آسمون آبی. ازش عکس گرفتم و گذاشتمش والپیپیر گوشیم. عاشق منظره کویرم.

*** هفته گذشته رو باید هفته پادرد نامگذاری کنم. یعنی پاهام داشت از جا کنده میشد. دکتر بهم دو روز در هفته قرص کلسیم داده، شیر هم روزی حداقل یه لیوان حتما میخورم ولی نمیدونم این درد از کجا اومده بود. توی نی نی سایت هم دیدم یه عده نوشته بودن دقیقا با ورود به شش ماهگی دچار پادرد شدن. خودم البته حدس میزنم به خاطر این باشه که هفته پیش به خاطر نمایشگاه ایران اکسپو ترافیک شدید شده بود و مسیر منم از سئوله و رانندگی توی ترافیک باعث شد پادرد بگیرم. چهارشنبه دیگه با اسنپ رفتم سر کار. برند شیری رو هم که میخورم عوض کردم و فقط کوه پناه میگیرم دیگه. سنجد رو هم آوردم توی برنامه غذاییم. جمعه صبح هم رفتیم صبحانه پاچه خوردم. حالا نمیدونم تأثیر کدوم یکی از این کارها بود که پادردم خوب شد و الان دیگه دردی ندارم خدا رو شکر.

*** هفته گذشته رفتم کلاس آمادگی پیش از زایمان بیمارستان آتیه ثبت نام کردم. گفتن تا ده روز دیگه کلاس تشکیل میشه. آتیه جزو گزینه هامه برای زایمان. بدم نیومد از محیطش. یه سری عکس و فیلم از روزهای زایمان هم برای تبلیغ نمایش میدادن که اگر کسی میخواد سفارش بده و روز زایمان اتاقش رو تزئیین کنن و فیلم بگیرن و ... باحال بود ولی کلا با مدل من جور نیست. یعنی به نظرم خیلی تشریفاتی و افاده ای بود. بعد مادرا روز زایمان انگار همون لحظه از آرایشگاه اومده بودن. آدم روز زایمان اینقدر منظم و خوشگله؟ من که بعید میدونم اینطوری باشم. پس بهتره هیچ عکس و فیلمی از اون روز نباشه.

*** خواهرم تا آخر ماه از آمریکا میاد. هم خوشحالم هم البته خیلی حوصله ندارم. یعنی قطعا روتینم به هم میریزه. پیام داد چی بیارم برای نی نی؟ گفتم هیچی، همه چی خریده ام (الکی ها، کلا دو دست لباس و دو تا کتاب خریدم به اضافه یه جغجغه تا الان) حالا خدا کنه خودش چیزای باحال بیاره. به نی نی هم گفتم خاله اش داره میاد.

*** رفتم یه چندتا کتاب داستان و شعر واسه نی نی خریدم و براش میخونم. توی کتاب هفته چهل و چند نوشته بود که وقتی برای جنین داستان بخونی، اون داستان براش آشناست. یه کتاب ترانه های بارداری هم خریدم که واسه هر ماه جداگانه چاپ شده (ماه ششم و ماه هفتم رو خریدم)، شعراش رو واسه گل پسر میخونم. یکیش همونه که اول پست نوشتم: سلام به سر تا پای نی نی جونم / که باز باید منتظرش بمونم.

*** دارم مجموعه مستندهای جو فراست رو میبینم. چهار قسمت دیدم تا حالا. چقدر سخته پدر و مادر بودن و البته بیشتر به نظرم مدیریت چند تا بچه سخته. بعد چقدر آدم باید قاطع و مقتدر باشه. به نظر من که بعضی راهکارهایی که میده خیلی خشنه البته احتمالا من دارم خیلی گوگولی فکر میکنم و واقعیت همونه.

*** دارم همه گواهی های آموزشیم رو جمع و جور میکنم و چند تا دوره آموزشی شرکت میکنم که ساعت آموزشیم بالا بره و انشاالله بعد از مرخصی زایمان، بتونم ترفیع بگیرم و حقوقم زیاد بشه. چند تا دوره بود که سه چهار سال قبل شرکت کرده بودم و گواهیشون رو نگرفته بودم. هفته پیش پیگیری کردم و گواهی رو گرفتم و روی پرونده آموزشم ثبت کردم.

*** توی کتاب مغز کودک من یه نکته جالب خوندم. نوشته بودم توی سه چهار ماه اول، تمرکز جنین بیشتر روی رشده نه روی ارتباط. برای همین زیاد حرف زدن با جنین خیلی خوب نیست و خیلی نباید در معرض سر و صدا و ... باشه و به همین دلیله که مادر در سه ماه اول، تهوع داره و بی حوصله است و خیلی نمیتونه با جنین ارتباط بگیره و خیلی دوست نداره توی جمع باشه. همین حالت به رشد مغز جنین کمک میکنه.

*** فیلم بی همه چیز رو دیدم. قشنگ بود ولی اعصاب خورد کن. فیلم فسیل رو هم اومدم ببینم که حدودا یه ربع دیدم و به نظرم واقعا چرت بود و دیگه ندیدم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد