پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

آنچه گذشت

آخر هفته رفتیم بندر انزلی. خیلی خوب و دوست داشتنی و آرامش بخش بود.

مدتیه که خیلی بی حوصله شده ام و البته عصبی. واقعا تحملم خیلی کم شده. خودم از این مساله خیلی آزار میبینم. از امروز میخوام چله ترک عصبی شدن برگزار کنم. امیدوارم موثر باشه. 

کتاب خوندنم خیلی کم شده. صلحی که همه صلحها را بر باد داد خیلی کند پیش میره یعنی در واقع به اون قرار روزی یک فصل متعهد نموندم. رمان ساقه بامبو رو خوندم درباره پسری که مادرش فیلیپینی و پدرش اهل کویت بوده. قشنگ و غم انگیز بود و خیلی خوب تفاوت اجتماعی این دو تا کشور رو نشون میداد.

منتظر یه اتفاق خیلی بزرگم. خیلی دعا میکنم.

این روزا از خودم راضی نیستم.

بیخود شده ام لیکن بیخودتر ازین خواهم

در این لحظه پر از احساس های خوبم. پنجره رو باز کرده ام و دارم بارون رو میبینم و بو میکنم و قهوه ای که با کپسول شکوفه های توکیو درست کردم مینوشم و بسیار بسیار بسیار به لطف و رحمت خدا امیدوارم.

این روزها البته حال نوشتن نداشتم و فکر کنم هنوز هم خیلی ندارم ولی اهم کارهای این یکی دو هفته اینها بود:

دیدن تئاتر پدر با همراهی میلیو و یکی از دوستاش که با همسر جدیدش اومده بود، خود تئاتر که خیلی خوب بود ولی همسر جدید دوست میلیو بهم نشون داد آدمها چه شخصیت‌های افتصاحی دارن و من چون خیلی با کسی رفت و آمد ندارم تصورم بهتره. واقعا آدم جدا میشه که با چنین آدمی ازدواج کنه. 

خوندن بانو گوزن، خیلی خوب بود و دلم یه گوزن حامی و محافظ خواست.

شکستن طلسم یک اقدام خیلی مهم


بالله که زنده بودن ما شاهکار ماست

دراز کشیده ام روی کاناپه وسط هال. دور و برم ملافه های شسته شده همه جا هست. دارم بانو گوزن می‌خوانم.

حس اندوه دارم. خشم این چند وقت حالا به یک اندوه عمیق تبدیل شده. زندگی با اندوه به نظرم راحت تر از زندگی با خشم است. حسم شبیه حس چند سال قبل است. 

در باب تصادف و تعارف

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جهان کتابفروشی ها

با غریبه ها نامهربان نباشید شاید فرشتگانی باشند در لباس مبدل.


اینو دیشب توی شکسپیر  و شرکا خوندم. اصلا باورم نمیشه قبلا این کتاب رو خوندمش چون حتی طرح کلی داستان هم توی ذهنم نبود انگار. ولی خب از اونجا که معتقدم همیشه در درست ترین زمان، درست ترین چیزها جلوی راهت قرار میگیرن فکر دوباره خوانی این کتاب هم در زمان مناسبی به سرم زد و واقعا با حال و هوام تناسب داشت. فرار به سمت دنیای کتاب‌ها.

.

از آدم‌های پرحرف خیلی بدم میاد. یعنی واقعا تحمل اینکه کسی زیاد حرف بزنه رو ندارم‌. این پادکستی که امروز گوش کردم همبن مشکل رو داشت. طرف خیلی حرف می‌زد و خیلی حاشیه میرفت. اعصابم خورد شد و وسطش قطع کردم. حتی پرحرفی مکتوب هم برام قابل تحمل نیست. مثلا بعضی وبلاگها یا پستهای اینستاگرام که خیلی بیش از حد توضیح میدن برام قابل تحمل نیست. 

.

دلم یه کوله پشتی میخواد. پارسال به مناسبت تولدم وایت بوفالو بهم کد تخفیف داد و منم رفتم اینترنتی ازشون یه کوله خریدم. خوشگله خیلی ولی فقط یک جای اصلی داره و هیچ جیب و جای کوچکتری نداره. یعنی حتی جایی نداره که کلیدت رو بذاری. یعنی دقیقا مثل کیسه ست که همه چیز رو باید بریزی توش. روی سایت هم هیچ عکسی از داخل کیف نبود و منم فکر نمیکردم این مشکل رو داشته باشه. حالا نمیدونم از دیجی کالا بخرم یا پنجشنبه برم منوچهری. 

.

دیشب ساعت نه خوابیدم. چه خوب بود، صبح بدون هیچ گونه خستگی بیدار شدم.