مرخصی نگرفتم و اومدم اداره. دیدم خیلی مودم بالا نیست و ترسیدم خونه موندن باعث بی حوصلگی بشه برام.
عوضش سعی کردم با خوراکی درمانی، مودم رو بالا بیارم. واسه همین برای خودم شیر قهوه و های بای و بادوم زمینی و الویه خریدم.
الان هم دارم کتاب میخونم. فکر کنم من جزو معدود آدمهای خوشبخت جهانم که کتاب خوندن یک بخش خیلی مهم از وظایف شغلیم محسوب میشه.
امروز تولد شناسنامه ایم هست. انواع بانکها بهم تبریک گفتن و فقط تبریک همراه اول واقعی بود و دو گیگ اینترنت بهم داد.
دیشب لازانیایی که با رسپی تنبلی پختم خیلی خوب شد.
بنا به یک سنت درونی، باید یکی از دو سه روز آخر شهریور برم برج میلاد. به یاد دو سال پیش که همین موقع اونجا بودم و از شدت حال بد و افسردگی و بلاتکلیفی و ترس و انواع و اقسام حسهای منفی، دلم میخواست زندگی همون لحظه تموم بشه. خدایا من معجزه ای از تو دیده ام که هنوز باورم نمیشه. خدایا هزاران هزار بار شکرت.