فردا تولدمه و در واقع امشب شب تولدمه. اولین تولد زندگیم که مادر هستم. خیلی خدا رو به خاطر این نعمت و لطف بزرگ شکر میکنم هرچند که به خاطر افسردگی و تنهایی و حال بد بعد از زایمانم، حتی بیم این رو داشتم که ناشکری کرده باشم ولی خدا خودش میدونه که چقدر از این نعمتی که بهم داده خوشحالم.
حالا الان کجام؟ مطب دکترم هستم و اومدم برای پاپ اسمیر و چکاپ بعد از زایمان. همون ده روز بعد از زایمان که اومدم برای کشیدن بخیه هام ، وقت این چکاپ رو گرفته بودم و ببینید چقدر اون روزا توی بهت و گیجی بوده ام که واسه شب تولدم وقت گرفته ام . حالا امیدوارم زود کارم انجام بشه و برگردم خونه.
گل پسر پیش احسانه و توی خونه ست. اولین باره که احسان با گل پسر تنها مونده.
این روزا خیلی حالم مساعد نیست. سرد شدن هوا هم به مشکلاتم اضافه کرده. همون یه ساعت پیاده روی که با کالسکه گل پسر میرفتم برام یه فرصتی بود که یه کمی حالم رو بهتر میکرد ولی خب الان هر روز توی خونه ام دیگه. من کلا آدم توی خونه موندن نیستم. از هفته دیگه هم شرایط کاری احسان عوض میشه و دیرتر میاد خونه. فقط توکلم به خداست که توی این روزهای تنهایی کمکم کنه.
این وسطا سعی میکنم برای دل خودم یه کارهایی بکنم هرچند که خیلی آسون نیست. پادکست گوش دادن رو دوباره شروع کرده ام و هر اپیزود رو در طول چند روز میتونم گوش کنم. دیشب هم نشستیم با احسان شام ایرانی رو که تازه روی فیلیمو اومده دیدیم ، هرچند با اعمال شاقه ولی خب سعی میکنم به هر حال با همین شرایط برای خودم دلخوشی و خوشحالی بسازم.
باز هم گل پسر کنار من خوابه و من فرصت نوشتن دارم. گفته بودم که روزها وقتی از کنارش پا میشم، از خواب بیدار میشه. دیگه منم از این فرصت معمولا برای وبلاگ نویسی و گشت و گذار در اینترنت استفاده میکنم.
همچنان با نوسانهایی سعی میکنم اون حال خوب رو که توی پست قبلی گفتم، برای خودم حفظ کنم. البته نوسانهام زیاده و مثلا دیروز عصر خیلی دلم گرفته بود و یه بحث و جدلی هم با احسان داشتم. ولی در کل، خوبم.
خب من تصمیم گرفتم این روزا که هوا خوبه و هنوز سرد و آلوده نشده، خودم گل پسر رو سوار کالسکه اش کنم و ببرمش مرکز خرید دم خونه. این دو روز که خیلی خوب بوده، گل پسر راحت و آروم توی کالسکه میخوابه. منم یه خوراکی برای خودم میخرم (دیروز قهوه خریدم و امروز آب پرتقال) و یه کمی میشینم روی نیمکتها و گوشیم رو چک میکنم و با مامانم تلفنی حرف میزنم. بعد هم چند دور توی پاساژ راه میرم. خوبی این پاساژ اینه که سرپوشیده نیست و نور و هوای طبیعی توش جریان داره. یعنی انگار داری زیر آسمون راه میری ولی خب زمینش همواره و برای کالسکه خیلی مناسبه.
این دو روز احسان سرما خورده بود و گل پسر رو نمیگرفت و کمی برام سخت بود که شبا غذایی درست کنم و به کارام برسم. حالا خدا رو شکر امروز بهتر شده . الان هم من تونستم برم حموم و کرمهام رو زدم و نماز خوندم. احسان هم گل پسر رو توی بغلش خوابوند و بعد من گذاشتمش کنار خودم.
البته هنوز از جهت غذا پختن روی روال نیفتاده ایم. میخوام امشب قبل از خواب، ماهیچه بذارم توی آرامپز. ببینم چطور میشه.
.
به فکرم رسید برای واکسن دوماهگی گل پسر برای مامانم بلیط بگیرم بیاد تهران چند روز بمونه. احتمالا همین کار رو میکنم. اضطراب دارم برای واکسنش. یعنی از تب خیلی میترسم.
.
خیلی دوست داشتم این روزا یه کلاس آنلاینی چیزی شرکت کنم. احسان برام تبلیغ یه کارگاه هفت پیکر نظامی رو فرستاد که دوشنبه ها ساعت ۶ برگزار میشه. دایرکت دادم و شرایطش زو پرسیدم. احتمالا شرکت میکنم. هرچند احسان دوشنبه ها دیر میاد ولی قول داده تا قبل ۶ بیاد و گل پسر رو بگیره.
.
دیروز از اسنپ چای ساز خریدم. تجربه جالبی بود.
الان گل پسر بغلم روی تخت خوابیده. دیروز مامان احسان رفت. بلیطش از ترمینال آرژانتین بود برای ده صبح. بردیم رسوندیمش. یه کمی هم همونجا توی ترمینال زیر آفتاب خوبی که بود نشستم و احسان گل پسر رو راه میبرد. اون لحظه دلم گرفته بود یه کمی اشک هم ریختم برای تنهایی خودم ولی از همونجا به خودم قول دادم یه مامان شاد و محکم برای پسرم باشم.
اصلا از دیروز که مامان احسان رفته و خودمون تنها شدیمحس و حالم بهتر هم شده و روال زندگی انگار داره بیشتر دستممیاد.
دیروز بعد از ترمینال ، رفتیم نان سحر گیشا و دو تا ساندویچ خریدیم و توی ماشین خوردیم. بعد هم با گل پسر رفتیم هوپای گیشا که ببینیمکتاب یا اسباب بازی مناسب براش دارن یا نه. یه کتاب پارچه ای خریدیم و جلد چهارم داسی دایناسی. یه مدل اسباب بازی چوبی هم داشت که به نظرم خیلی قشنگ بود ولی گرون بود و نخریدیم.
بعد اومدیم خونه و من البته هنوز دلم گرفته بود و دقیقا این رو حس کرده ام که هروقت حال روحی من نامساعد باشه، بچه هم بیقرار باشه. احسان کهحال ما دو تا رو دید پیشنهاد داد بریم تا مرکز خرید دمخونه. دیگه کالسکه گل پسر رو راه انداختیم و رفتیم سمت اونجا. دو تا قهوه خوردیم و من برای خودم یه تیشرت بنفش و لباس زیر خریدم و برای گل پسر، چسب حموم و دو تا لباس و جغجغه مچی خریدیم. واقعا حال روحیم بهتر شد.
با خودم گفتم باید روزانه و در لحظه زندکی کنی یعنی از اینکه الان ۱۹ مهر به خوبی و سلامتی گذشته شاکر باش. وافعا این ایده خیلی حالم رو بهتر کرد.
امروز هم خدا رو شکر با حال خوب بیدار شدم. حتی یه کمی کمد وسایل گل پسر رو هم مرتب کردم. بعد هم به پیشنهاد احسان رفتیم بیرون صبحانه خوردیم و کالسکه گل پسر رو هم گذاشتیم توی صندوق عقب و بعد از صبحونه، همونجا یه کمی گل پسر رو توی کالسکه گردوندیم و کلی کیف کرد و راحت خوابیده بود.
خلاصه که خدا رو شکر حالم بهتره یعنی در واقع آگاهانه هر لحظه در تلاشم که حالم بد نشه.
میخواستم آبنبات لیمویی (آخرین جلد آبنبات ها) رو از طاقچه بخرم ولی یهو گفتم دوباره همه جلدهاش رو بخونم و این روزا رو برای خودم شیرینتر کنم. بنابراین دوباره از آبنبات هلدار شروع کردم و تو وقتای شیردادن یا وقتی گل پسر پیشمخوابیده میخونمش و یه لبخندی میاد روی لبم.
احسان باز سرما خورده و من خیلی میترسم من و گل پسر هم بگیریم. ولی خب سعی میکنم اوقاتخودم رو تلخ نکنم.
امروز رفتم حموم و تیشرت نو رو پوشیدم. بعد از مدتها به پاهام کرم زدم چون دیگه شبیه کویر لوت شده بود. امروز که بیرون رفتیم کیفم رو هم عوض کردم و به جای کیف اسپرتی که از بعد زایمان دستم میگرفتم و از ریخت و قیافه افتاده بود ، کیف قشنگتری رو دم دست گذاشتم. واسه کوچکترین این چیزا خدا رو شکر میکنم.
الان باید تا نماز قضا نشده پاشمنمازم رو بخونم.
ابن پست رو در حالی مینویسم که گل پسر روی بالشت شیردهی روی پام خوابیده . دیشب خدا رو شکر نسبتا خوب خوابید و منم تونستم استراحت کنم.
دیروز رفتیم برای ختنه گل پسر. از دکترش پرسیده بودم و گفته بود از بیست روزگی تا شصت روزگی ببرید. خودش هم دکتر اکبر عابدی رو معرفی کرد. منم سرچ کردم و دیدم خیلی توی این کار معروفه و خیلی کامنت مثبت داشت و مهمتر اینکه اورولوژیست بود نه جراح عمومی و دیگه ازش وقت گرفتیم.
البته دلم میخواست گل پسر رو بعد از چهل روزگی برای ختنه ببریم ولی خب یه اشتباهی توی بلیط اتوبوس مامان احسان رخ داد و زودتر اومد و گل پسرم رو در سی و نه روزگی ختنه کردیم.
مامان احسان جمعه اومد پیشمون تا موقع ختنه کنارمون باشه . روز شنبه هم توی سی و هشت روزگی گلپسر رو بردیم حمام چهل و آب چهل روی سرش ریختیم ( با توجه به اینکه میدونستم روز بعد از ختنه نمیشه بچه رو حموم کرد).
بودن مامان احسان خوبه ولی خب مثل مامان خودم اونجور با دلسوزی و از جون و دل کمک نمیکنه. مامانم توی این یه ماهی که بعد از زایمان اینجا بود همه کارها رو میکرد از آشپزی و نظافت خونه و رسیدگی به من و بچه تا شب بیدار موندن ولی مامان احسان نهایتا یه غذا درست میکنه و وقتی ازش بخوای یه کمی گلپسر رو میگیره تا مثلا من برم حموم ولی خب شب تا صبح رو میره میخوابه. البته همبن هم غنیمته و اصلا وجودش قوت قلبه به هر حال ولی خب مثل مامان خودم نمیشه. این روزهای سخت (مثل روز ختنه) دوست دارم مامان خودم پیشم باشه که خب نمیشه و مدام میگم کسانی که مامانشون پیششونه چه نعمت بزرگی دارم.
واسه واکسنهای گلپسر هم که دست تنها اضطراب دارم با خودم میگم بذارم برم مشهد پیش مامانم واکسنها رو بزنم ولی خب مشکلات مربوط به بابام هست و واقعا توان تحمل کردن اخم و تخم و اداهاش رو ندارم. باورتون میشه هنوز بابام بهم یه زنگ یا پیام نداده و تبریک بگه؟ بابام وضع مالیش خدا رو شکر خیلی خوبه ولی خب خسیسه و هرچی هم سنش بالا رفته بدتر شده. واسه همین هم از ترس اینکه پولی برای سیسمونی بده کلا به روی خودش نیاورد که من حامله ام. البته من که به احسان نگفتم اینو (چی بگم آخه ؟ تف سر بالاست) و گفتم بابام پول ریخته برام واسه خرید سیسمونی. حالا خلاصه یعنی میخوام بگم خیلی دیکه نمیتونم روی کمک خانواده ام حسای کنم مگر اینکه مامانم دوباره بیاد تهران که اونم بعیده به این زودی. یعنی با این وضع همین کمک نصفه نیمه مامان احسان برام خیلی ارزشمنده.
بگذریم از این حرفا.
گل پسرم امروز چهل روزه شد. از اون روزهای اول زایمان همه میگفتن بعد از چهل، آسونتر میشه و منم خیلی منتظر این روز بودم. حالا البته دیکه خیلی هم منتظر آسون شدن نیستم همبن که روزها با سلامتی و خوشی و بدون اتفاق ناگوار جلو برن برام کافیه. البته انصافا گمی آسونتر هم شده یا بهتره بگم من روال کارها دستم اومده و الان حال روحیم خیلی بهتر از زمان نوشتن پست قبلیه. البته شاید هم تاثیر حضور مامان احسان باشه که به هر حال کمک میکنه و شاید بعد از رفتنش دوباره حال و هوام خراب بشه ولی دیگه توکل به خدا.
کامنتهای پست قبلی هم خیلی بهم کمک کرد. هم فهمیدم که مشکلات و احساساتم طبیعیه و هم یه سری ایده خوب بود که تصمیم دارم عملشون کنم. خیلی ممنونم از همه تون که بهم کمک میکنید. اونم وقتی حتی بابام براش مهم نیست من چه شرایطی دارم.
گل پسرم خدا رو شکر توی ختنه خیلی اذیت نشد. من و مامان احسان بیرون نشسته بودیم و احسان داخل بود. یه کوچولو فقط صدای گریه اش اومد که منم یه کمی چشمام اشکی شد ولی در کل خیلی خوب پیش رفت. بعدش هم یه کمی بیقراری کرد که توی ماشین بهش قطره استامینوفن دادم و بعد که اومدیم خونه پوشکش رو عوض کردیم و شیر خورد و خوابید و حتی برای چهار ساعت بعد که قطره استامینوفن بعدی بود بیدار نشد و منم بیدارش نکردم و وقتی بیدار شد بهش قطره دادم.
الان یه کمی واسه مراقبتهای بعد از ختنه و زدن پمادهاش اضطراب دارم که خدا نکرده مشکلی برای بچه پیش نیاد. دیروز که از دکتر برگشتیم و باید پوشک رو عوض میکردیم، من خیلی میترسیدم پوشکش رو باز کنم و پمادها رو اونطوری که دکتر گفته بود بزنم و دوباره پوشک رو ببندم و میخواستم بسپرم مامان احسان انجام بده ولی احسان کار خوبی کرد و خودش اومد کنارم نشست و مجبورم کرد خودم انجام بدم. اینجوری لااقل اضطراب ندارم که اگه مامان احسان بره پمادها رو چطور بزنم.
امروز اگه خدا بخواد میخوام خودم برم حموم چهل. البته من از حدود سی روزگی خونریزی ام قطع شده و خدا رو شکر میتونم نماز بخونم.
بازم خیلی ممنونم از کامنتاتون. باورتون میشه با خوندنشون چشام اشکی شد؟
سلام
گل پسر من یک ماهه شد. این یک ماه واقعا سخت ترین و عجیب ترین و پرفشارترین ماهی بود که در زندگیم گذرونده ام و البته شیرین ترین.
مامانم طفلی بعد از یک ماه بالاخره رفت مشهد و من تنها شدم. بچه ها نمیدونید چقدر این تنهایی برام اذیت کننده است. غربت و تنهایی خیلی برام سخته. نگهداری از نوزاد هم که سختی های خودش رو داره.
میدونید احساس میکنم دیگه تا همیشه توی همین وضعیت میمونم و هیچوقت نمیتونم از خونه جدا بشم.
مشکلی هم که دارم اینه که گل پسر شبها نسبتا خوب میخوابه البته هر دو ساعت برای شیر بیدار میشه ولی خواب روز اصلا نداره. توی بغل میخوابه ولی تا میذارم توی تختش بیدار میشه. اگر بخوام بخوابه باید حتما خودم کنارش بخوابم یعنی عملا در روز به هیچ کاری نمیرسم. نمیدونم طبیعیه یا نه.
بعد من چون شیر خودم رو بهش میدم (در کنار چند سی سی شیر خشک) میترسم شیرم خشک بشه چون گل پسر همیشه آویزون بغل منه و نمیتونم چیزی بخورم و کسی رو هم ندارم که یه غذایی برام بفرسته.
یعنی کلا اوضاعم خیلی به هم ریخته است.
از طرفی هم میگم این نخوابیدن گل پسر توی روز برای خودش مشکلی ایجاد کنه.
بچه ها تو رو خدا میشه اگه توصیه یا تجریه ای دارید بهم بگید. خیلی تنهام و بی تجربه. خیلی میترسم.