دیشب تونستیم سنت مسجد رفتن توی شب پانزدهم ماه رمضان رو به حا بیاریم. خیلی خوشحالم از بابتش و دوست دارم تا وقتی که شرایطش رو دارم به این سنت شخصی پایبند بمونم. پارسال باردار بودم و از خدا خواستم یه بچه سالم و صالح بهم بده و امسال با گل پسرم بودم. گل پسر هم انصافا خوب همکاری کرد هرچند من از ترس اینکه که آروم نمونه، نماز جماعت نخوندم.
.
نمیدونم چی بنویسم،،راستش خیلی دیگه حوصله اینجا نوشتن رو ندارم. یعنی الان برام سواله که قبلا چی مینوشتم. اهم وقایع این روزا اینه که به مامانم گفتم عید بیایم مشهد پیشتون؟ گفت نه! خرداد بیاید. در حالی که میدونه دقیقا خرداد مرخصی من تموم میشه. یعنی واقعا از این حجم عشق و محبت و عاطفه ای که توی خانواده ما وجود داره ژاپنیها برق تولید میکنن. بابام که حتی یه بار نگفته لااقل عکس نوه ام رو ببینم . بیخیال، منم بیخیال شده ام و واقعا دیگه بود و نبودشون برام فرقی نداره. ولی واقعا اگر پدر و مادر مهربون و بامحبتی دارید فکر نکنید همه همینطورن و خیلی خیلی قدرشون رو بدونید. واقعا نعمت بزرگی نصیبتون شده.
واسه عید مامان و بابای احسان رو دعوت کردیم یکی دو روز بیان پیشمون که یه کمی حال و هوامون عوض بشه. یه تور تهران گردی هم احتمالا بریم.
یه نیمچه خونه تکونی هم کرده ام. یعنی اول یه گلدون زاموفیلیا از اسنپ خریدم که خیلی خوشگل و باطراوت بود. بعد واسه اینکه خونه مرتب و تمیز باشه و قشنگی گلدون بیشتر به چشم بیاد، خونه رو هم مرتب کردم یعنی در واقع واسه یه دکمه، کت دوختم. دو بار نیروی نظافتی از آچاره گرفته بودم که خیلی خوب نبودن. دیگه خودم مرتب کردم و به ویژه کل گلدونهام رو سر و سامان دادم و اونایی رو که کمتر دوست دارم گذاشتم توی حیاط خلوت. حالا میخوام یه جارو و تی اساسی هم بکشم که البته باید احسان خونه باشه تا مبل و فرش و اینا رو جابجا کنیم.
روزه گرفتن هم خدا رو شکر خیلی راحت تر از اون چیزی که تصور میکردم پیش رفته و تا الان اذیت نشده ام و فقط یک روز رو نگرفتم. پریود هم که بعید میدونم بشم و فکر کنم کل ماه رو میتونم بگیرم.
یه لباس فروشی توی یوسف آباده که صفحه شون رو دنبال میکنم و خیلی مدل کارهاشون رو دوست دارم. خیلی دلم میخواد برم از نزدیک کاراشون رو ببینم و برای عیدم لباس بخرم. واقعا لباس مناسبی ندارم چون پارسال هم باردار بودم و نهایتا یه شومیز و شلوار بارداری خریده بودم.
موتور کتاب خوندنم خیلی خیلی کند شده و چیز دندون گیری نخونده ام. رمان شرم رو تموم کردم که دوستش داشتم. بعد با کامنتهای طاقچه، کتاب مثل نهنگ نفس تازه میکنم رو خریدم که خاطرات یک زن از بارداری و زایمان و مراقبت از بچه است و نیمه اول کتاب خیلی خوب بود و تند تند خوندم و یه جاهایی هم باهاش همذاتپنداری کردم ولی یهو از نیمه دومش خیلی آبکی شد و دوستش نداشتم. حالا البته شاید اگه ادامه میدادم بازم خوب میشد ولی خب فعلا که نصفه رهاش کردم.
امروز جلسه آخر باشگاهه. تجربه خوبی بود و دوستای خوبی پیدا کردم.
سلام تازه با وبتون آشنا شدم
چند سالی هست که تنها مشهد همراه همسر و دخترم زندگی میکنم
شاغلم
از قلم تون خوشم اومد
منم خیلی خانواده حمایتگری ندارم ولی چه میشه کرد دارم کم کم عادت میکنم
انشالله سال خوبی داشته باشید
سلام عزیزم
خیلی خوش اومدید به اینجا
پس شرایطمون تقریبا شبیهه. خدادبه هردومون کمک کنه.
آره واقعا کاری نمیشه کرد و فقط باید پذیرفت شرایط خانواده رو، منم سالها کنار اومده بودم با این قضیه و هیچ مشکلی باهاش نداشتم ولی یکهو بعد از تولد پسرم، برام سخت شد انگار.
سلام عزیزم روزه نمازتون قبول . چه جالب ماهم شب پانزدهم و تولد رفتیم مسجد . ای واااای چقدر بد که احساسی ندارن خانواده ها من خانواده همسرم اینجوری ان به قول تو بود و نبودشون هیچ فرقی نداره ولی خانواده خودم مهربان و دلسوزن البته بیشتر مادرم و یکی از خواهرام که هردو هم مشهد و دور از من گاهی وقتها میگم اگه تو این چند سال بچه داری مشهد بودم چقدر خوش به حالم میشد و سختی نمیکشیدم . حالا باز اگه خانواده همسرت برعکس خانوادت خودت باشن هم غنیمته امیدوارم بهتون خوش بگذره و پیشاپیش سال خوبی رو براتون آرزو میکنم
سلام عزیزم
ممنونم، از شما هم قبول باشه.
شما که ماشاالله خیلی مسجد میرید، من تقریبا یک سال بود که نرفته بودم ولی اینقدر عاشق مسجدم که یکی از آرزوهام اینه که یه روزی توی تمام مسجدهای تهران نماز خونده باشم.
اره، واقعا من خانواده عجیبی دارم.مثلا من یه برادر دارم که سالهاست ندیدمش یعنی الان اگه توی خیابون ببینمش نمیشناسمش. میدونی من حس میکنم که اگه پدر و مادر خونه باهم بامحبت باشن ، اون خانواده بامحبت میشه. من پدر و مادرم مدام در حال دعوا و جنجال و کتک کاری بودن و همه ما خواهر برادرا آسیب روحی دیدیم و فقط دنبال فرار از اون خونه بودیم. خانواده همسرم خدا رو شکر مهربون و خوبن به ویژه پدر شوهرم و یکی از خواهر شوهرهام.
سال نو مبارکتون باشه مادر خانومی عزیز. من خیلی چیزها ازتون یاد گرفته ام.