-
کتاب شماری ۸
دوشنبه 8 بهمن 1403 12:09
خب همین الان کتاب شماری یه عدد جلو رفت و به عدد هشت رسید. خوندن کتاب تربیت بدون فریاد تموم شد ولی اونقدر دوستش داشتم و برام آموزنده بود که دلم خواست همین لحظه یه پست جدا درباره اش بذارم. کتاب سه تا اصل اساسی داره : روی خود تمرکز کنید، خونسردی خود را حفظ کنید. در راه رشد خود بکوشید. اصل حرف کتاب همینه که به جای تمرکز...
-
سردرد و دندان پزشکی
یکشنبه 7 بهمن 1403 09:22
سرم درد میکنه. از صبح یه نسکافه و یه چای خورده ام ولی هنوز درد دارم. احتمالا باید مسکن بخورم. درد هم به خاطر بدخوابی شبهاست. تقریبا هر شب سه چهار بار بیدار میشم برای شیر دادن یا پستونک دادن به گل پسر. صبح یه کمی درس خوندم و دیدم دیگه حال ندارم. اومدم دراز کشیدم کنار گهواره گل پسر و دارم پست میذارم. امروز قرار شد احسان...
-
تسلیم در برابر انتخاب های دیگران
چهارشنبه 3 بهمن 1403 09:38
امروز یه اتفاق مهم برام افتاد. اولش به عنوان مقدمه باید بگم که در ادامه درس های عزت نفس متمم، رسیده ام به برنامه پنج هفته ای افزایش عزت نفس. الان در اولین هفته هستم و ماموریت این هفته صرفا رفتار آگاهانه و ارزیابی آگاهانه است. یعنی حواست باشه که رفتارها و افکارت چقدر مبتنی بر عزت نفسه (بر مبنای دو مقوله ارزشمندی و...
-
سلامت همه آفاق در سلامت توست
پنجشنبه 27 دی 1403 11:59
الان که دارم این پست رو مینویسم خیلی به خودم افتخار میکنم به خاطر اینکه این هفته چند تا کار مهم برای سلامتیم انجام دادم و طلسم یه کار رو شکستم. هفته پیش خیلی اتفاقی یکی از دوستان دبیرستانم رو پیدا کردم و باهم چت کردیم. توی دبیرستان خیلی باهم صمیمی بودیم. الان یه دختر دو سال و نیمه داره. خلاصه صحبت از سختی های...
-
تمرکز گمشده
پنجشنبه 20 دی 1403 10:50
خب همونطور که قبلا برنامه ریزی کرده بودم، امروز صبح گل پسر رو سپردم به پدرش و رفتم کتابخونه تا گزارشی رو که مدیرمون خواسته بود بنویسم. یعنی اصلا اینقدر از کار و این چیزا فاصله گرفته ام که صبح نمیدونستم کیف لپ تاپم کجاست و توی کتابخونه هم واقعا تمرکز چندانی برای تفکر روی موضوع گزارش نداشتم. یه چیزی سر هم بندی کردم تا...
-
ادای آدم های باحوصله
دوشنبه 17 دی 1403 09:56
تا الان فکر کنم چهار دفعه شده که صفحه بلاگ اسکای رو باز کردم و یه چیزی توی ذهنم بوده که بنویسم ولی صفحه بالا نیومده برام. اینقدر حس بدی بهم دست داده که واقعا دیگه دوست ندارم اینجا بنویسم.نمیدونم دیگه کجا میشه نوشت؟ امروز صبح با مود پایینی بیدار شدم. هم خواب آلود بودم و هم بیحوصله ولی سعی کردم دیسیپلین رو جایگزین...
-
این الرجبیون؟
چهارشنبه 12 دی 1403 21:50
امشب اولین شب ماه رجبه. من عاشق این ماهم و اصلا رجب که میرسه یه حس سرخوشی و سبکی عجیبی بهم دست میده. خیلی از اتفاقهای خوب زندگیم یا شاید بتونم بگم معجزه های زندگیم در این ماه اتفاق افتاده. پارسال دقیقا روز اول ماه رجب متوجه شدم که باردارم. دو سال پیش هم اون جلسه ای که تقریبا مطمئن بودم نتیجه اش به نفع من نخواهد بود...
-
رها کردن
دوشنبه 3 دی 1403 12:00
حال روحیم خیلی بهتره خدا رو شکر. پذیرفتم مساله رو و تمام شد و البته متوجه شدم اونقدرا هم که من فکر میکردم گل پسر متمایل به شیرخشک و فراری از شیر مادر نیست. یعنی گاهی وقتی شیشه شیر رو بهش میدی همونطوری گریه میکنه و پس میزنه و شیر مادر رو میخوره و گاهی بالعکس. خلاصه فعلا داره دوگانه سوز جلو میره هم شیر مادر میخوره و هم...
-
روزهای سخت
شنبه 1 دی 1403 11:09
چهارشنبه عصر گل پسر نوبت دکتر داشت برای چشمش. دکتر چشمش رو دید و یه قطره داد و یه مدل ماساژ بهم یاد داد که گاهی روی چشمش انجام بدم. گفت احتمالا مجاری اشکش مسدود شده و اگه اینطور باشه باید یک سالگی برید پیش چشم پزشک و اونها باز میکنن. بعد گفت حالا که تا اینجا اومدید بذارید قد و وزنش رو هم چک کنم. چک کرد و خیلی تعجب کرد...
-
گوشه ای از آن خود
سهشنبه 27 آذر 1403 14:14
دیروز وقت فیشال گرفته بودم. از اواسط بارداری تا همین الان حس میکردم پوستم خیلی خشک شده و واقعا نیاز به رسیدگی داره. بعد جالبه که تقریبا همه محصولات پوستیم یعنی فوم شستشو و میسلار و این چیزا تموم شده بود یا تاریخش گذشته بود و نمیخریدم تا برم فیشال. فقط یه آبرسان داشتم که گاهی میزدم. خلاصه دیروز رفتم و چقدر عالی بود. یه...
-
اولین تنهایی
شنبه 24 آذر 1403 15:32
این لحظه رو ثبت کنم که برای اولین بار بعد از تولد گل پسر، گذاشتمش توی خونه پیش پدرش و خودم اومدم کافه یه قهوه بخورم. بعدش هم احتمالا برم یه دست لباس تو خونه ای برای خودم بخرم و شیر و بستنی. یک هفته بود که توی خونه بودم، این آمار برای من که هر روز حدود ده ساعت بیرون از خونه بوده ام، واقعا آمار عجیبیه. الان اینقدر حسم...
-
گزارش یک روز
پنجشنبه 22 آذر 1403 20:07
امروز اولین باری بود که من و گل پسر از صبح تا الان که خواب شب رو آغاز کرده باهم تنها بودیم. واقعا برام تجربه سختی بود اینقدر که کلی نذر و نیاز کرده بودم که امروز به خوبی و خوشی بگذره. و واقعا از اون چیزی که تصور میکردم بهتر و آسونتر گذشت. حتی گل پسر از روزهای عادی هم خوش قلق تر بود و به جز حدود یک ربع قبل از خواب که...
-
کتاب شماری
سهشنبه 20 آذر 1403 10:50
دوباره روی مود پایینی هستم. از روز جمعه که از مسافرت برگشتیم دیگه از خونه بیرون نرفتم و اونجور که پیش بینی آلودگی ها نشون میده تا پایان هفته هم باید توی خونه باشیم. واقعا به اون پیاده روی یک ساعته نیاز داشتم و الان حس میکنم گیر افتاده ام. علاوه بر آلودگی، گویا یه ویروسی هم شایع شده توی بچه ها که خیلی ها درگیرشدن و این...
-
مطالب پراکنده ای از یک روز آلوده تهران
شنبه 17 آذر 1403 08:55
از پیاده روی روزانه با گل پسر برگشته ام و گل پسر هنوز داره ادامه خواب کالسکه رو انجام میده و فرصت خوبیه برای نوشتن. این روزا هی میخواستم بنویسم ولی فرصت نمیشد. چند روزیه که به حای مرکز خرید، میرم پارک محله مون برای پیاده روی و گردش با گل پسر. یه هدفون بلوتوثی جدید هم خریده ام و پادکست گوش میدم . دیروز و امروز دو تا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آذر 1403 21:06
خودم به بابام زنگ زدم و خیلی عادی باهم حرف زدیم و احوالپرسی کردیم. هیچی هم از گلایه ها نگفتم. و نمیدونید الان چقدر خوشحال و راحت و سبکم.
-
یوگا و چیزهای دیگر
دوشنبه 5 آذر 1403 10:30
دیشب اولین جلسه از کلاس یوگای آنلاین بود و باید بگم خیلی موفقیت آمیز نبود. یوگا برای من یعنی آسودگی و توجه به خود و این در شرایط فعلی ام امکان پذیر نیست. دیروز کلاس ساعت شش و نیم شروع میشد. همیشه عادت داشتم قبل از کلاس یوگا (که تا الان همیشه حضوری میرفتم) دوش بگیرم، گردن بند لاک پشتی بندازم، لباس مخصوص بپوشم، اسپری...
-
خشم و احساس تنهایی و تلاش برای بازگشت به رویه های سابق
شنبه 3 آذر 1403 08:32
دیروز و امروز دل گرفته بودم، دلیل اصلیش هم خشم بود. واقعا هرچقدر به روی خودم نیارم، خیلی از پدرم خشمگینم. در بدترین شرایط روحی و جسمی، حتی یه زنگ نزد حالم رو بپرسه. واقعا برای من مرده دیگه. خب پدرت اگه مرده باشه، بعد از زایمانت زنگ نمیزنه حالت رو بپرسه. خیلی دوست داشتم توی این شرایطی که واقعا به کمک و استراحت و حمایت...
-
زیستن آرزوها
چهارشنبه 30 آبان 1403 11:53
یه دفترچه داشتم و البته دارم که توش چیزهای مختلف رو مینویسم، مثل برنامه ها، آرزوها، مطالب جالبی که خونده ام، خلاصه درسهای متمم، لیست کتابها و فیلمهایی که دوست دارم بخونم یا ببینم، خلاصه یه کشکول شخصیه برای من. الان که توی یه کافه نشسته ام و دارم لته با کیک شکلاتی میخورم و گل پسر توی کالسکه اش خوابه، داشتم دفترچه ام...
-
صندلی ماشین و ماجراهای آن
یکشنبه 27 آبان 1403 09:00
خب الان گل پسر خوابه و فرصت هست ماجراهای صندلی ماشین رو بنویسم. ما برنامه همیشگی مون اینه که گل پسر رو پنجشنبه ها حموم میبریم. پنجشنبه ها احسان حدود دوازده میاد خونه و گل پسر رو حموم میکنیم. اما هفته قبل، برامون پیامک اومد که نوبت قطعی برق ما پنجشنبه ساعت ۳ تا ۵ است. پس حموم گل پسر منتفی شد چون برق که بره شوفاژها هم...
-
صندلی ماشین و ابهام های آن
دوشنبه 21 آبان 1403 12:03
الان از گردش روزانه در پاساژ محل با گل پسر برگشته ام و گل پسر هنوز داره ادامه خواب کالسکه اش رو انجام میده و دیدم فرصت خوبیه برای نوشتن، به ویژه اینکه یک مشورت هم میخوام. این روزا خب آلودگی هوای تهران دوباره شروع شده و همین وضعیت تا اواخر بهمن کمابیش ادامه داره و طبیعتا بیرون بردن بچه ها توی این هوا به مصلحت نیست ولی...
-
واکسن دوماهکی و اهمیت پذیرش در زندگی
سهشنبه 15 آبان 1403 10:50
پنجشنبه صبح رفتیم واسه واکسن دوماهکی گل پسر. قد و وزن رو گرفتن و خدا رو شکر گفتن خوبه و واکسن رو زدن. دو تا واکسن توی دو تا پا و یه قطره خوراکی فلج اطفال. بعد اونجا وقتی قبل از واکسن داشتن سوال میکردن ازم، با توجه به اینکه وزنم بالا رفته و از وضعیت ظاهری راضی نیستم، از کارشناس پرسیدم میشه همراه با شیردهی رژیم هم گرفت؟...
-
دوماهگی
سهشنبه 8 آبان 1403 10:10
امروز تولد دو ماهگی گل پسره. دیشب یه کیک خریدم با شمع شماره دو و لباس جدیدش رو هم تنش کردم و ازش عکس گرفتم. میخوام واسه صد روزگی ببرمش آتلیه. البته آتلیه خوبی نمیشناسم و باید پرس و جو کنم. خب این دو ماه خیلی پر از نوسان گذشت. ماه اول که خیلی سخت بود ولی کم کم آسونتر شد و من بیشتر به امور مسلط شدم. یعنی در این حد که...
-
شب تولد در مطب دکتر
دوشنبه 30 مهر 1403 15:44
فردا تولدمه و در واقع امشب شب تولدمه. اولین تولد زندگیم که مادر هستم. خیلی خدا رو به خاطر این نعمت و لطف بزرگ شکر میکنم هرچند که به خاطر افسردگی و تنهایی و حال بد بعد از زایمانم، حتی بیم این رو داشتم که ناشکری کرده باشم ولی خدا خودش میدونه که چقدر از این نعمتی که بهم داده خوشحالم. حالا الان کجام؟ مطب دکترم هستم و...
-
گردش دو نفره
یکشنبه 22 مهر 1403 16:55
باز هم گل پسر کنار من خوابه و من فرصت نوشتن دارم. گفته بودم که روزها وقتی از کنارش پا میشم، از خواب بیدار میشه. دیگه منم از این فرصت معمولا برای وبلاگ نویسی و گشت و گذار در اینترنت استفاده میکنم. همچنان با نوسانهایی سعی میکنم اون حال خوب رو که توی پست قبلی گفتم، برای خودم حفظ کنم. البته نوسانهام زیاده و مثلا دیروز...
-
چنگ زدن به کوچکترین شادیها
جمعه 20 مهر 1403 16:24
الان گل پسر بغلم روی تخت خوابیده. دیروز مامان احسان رفت. بلیطش از ترمینال آرژانتین بود برای ده صبح. بردیم رسوندیمش. یه کمی هم همونجا توی ترمینال زیر آفتاب خوبی که بود نشستم و احسان گل پسر رو راه میبرد. اون لحظه دلم گرفته بود یه کمی اشک هم ریختم برای تنهایی خودم ولی از همونجا به خودم قول دادم یه مامان شاد و محکم برای...
-
چهل روزگی
دوشنبه 16 مهر 1403 07:01
ابن پست رو در حالی مینویسم که گل پسر روی بالشت شیردهی روی پام خوابیده . دیشب خدا رو شکر نسبتا خوب خوابید و منم تونستم استراحت کنم. دیروز رفتیم برای ختنه گل پسر. از دکترش پرسیده بودم و گفته بود از بیست روزگی تا شصت روزگی ببرید. خودش هم دکتر اکبر عابدی رو معرفی کرد. منم سرچ کردم و دیدم خیلی توی این کار معروفه و خیلی...
-
تنهایی
چهارشنبه 11 مهر 1403 06:36
سلام گل پسر من یک ماهه شد. این یک ماه واقعا سخت ترین و عجیب ترین و پرفشارترین ماهی بود که در زندگیم گذرونده ام و البته شیرین ترین. مامانم طفلی بعد از یک ماه بالاخره رفت مشهد و من تنها شدم. بچه ها نمیدونید چقدر این تنهایی برام اذیت کننده است. غربت و تنهایی خیلی برام سخته. نگهداری از نوزاد هم که سختی های خودش رو داره....
-
از زایمان تا الان
سهشنبه 20 شهریور 1403 09:44
خب بالاخره امروز از نظر روحی و جسمی و زمانی، شرایط نوشتن پست رو پیدا کردم. پست قبلی رو توی شرایط روحی بدی نوشتم. واقعا حالم افتضاح بود یعنی عملا حس میکردم در عمق یک چاه گیر افتاده ام. پر از اضطراب و ترس و ناراحتی و حس تنهایی بودم ولی خیلی برام جالبه که دقیقا از همون روز حالم به طرز عجیبی به سمت بهتر شدن رفت. همون شب...
-
افسردگی؟
پنجشنبه 15 شهریور 1403 15:23
سلام دوستان عزیزم خیلی ممنونم از کامنتهای خوب و آرزوهای خوبی که توی پست قبلی برام نوشتید. کمی که بهتر بشم هم کامنتها رو جواب میدم و هم دوست دارم یه پست طولانی راجع به اتفاقات روز زایمان تا الان بنویسم. من پنجشنبه هفته گذشته زایمان کردم و الان دارم در حالی پست میذارم که گل پسرم از حموم اومده و کنارم خوابیده. بچه ها حال...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 شهریور 1403 19:12
فردا باید برم بیمارستان برای زایمان اضطراب دارم میشه لطفا برام دعا کنید؟