تا الان فکر کنم چهار دفعه شده که صفحه بلاگ اسکای رو باز کردم و یه چیزی توی ذهنم بوده که بنویسم ولی صفحه بالا نیومده برام. اینقدر حس بدی بهم دست داده که واقعا دیگه دوست ندارم اینجا بنویسم.نمیدونم دیگه کجا میشه نوشت؟
امروز صبح با مود پایینی بیدار شدم. هم خواب آلود بودم و هم بیحوصله ولی سعی کردم دیسیپلین رو جایگزین انگیزه کنم و همون کارهای همیشگی رو انجام بدم و ادای آدم با حوصله رو هم دربیارم چون میدونستم اگه صبح رو بی حوصله شروع کنم، تا شب گرفتار این چرخه معیوب خواهم بود.
خلاصه رفتم مثل همیشه نماز خوندم، چای ساز رو روشن کردم، چند تا تیکه ظرف توی سینک رو شستم، شیشه های گل پسر رو شستم، سطل آَشغالها رو خالی کردم که احسان ببره، تلویزیون رو روشن کردم و برنامه صبحگاهی شبکه دو رو گرفتم، با احسان صبحانه خوردیم و بعد که احسان رفت، گل پسر رو آوردم توی اتاق و پوشکش رو عوض کردم. تو دو لیست امروزم رو هم همونجا نوشتم (دیشب از خواب بیهوش شدم و نتونستم بنویسم). بعد یه لاته اساسی درست کردم و گذاشتم کنار دفتر کتابام تا وقتی گل پسر خوابید برم سراغش.
بابت همین کارهای کوچیک به خودم افتخار میکنم، چون بی انگیزگی و بی حوصلگی رو جدی نگرفتم و روتین خودم رو انجام دادم.
الان هم در حالی اینجام که بخشی رو که باید از صلحی که همه صلح ها را بر باد داد رو خونده ام، یه درس عالی از دوره عزت نفس متمم رو خونده ام، یه فایل رو که کوچ برام فرستاده بود گوش کرده ام (البته نصفه گوش گردم، چون موضوعش آزاردهنده بود برام)، زیارت عاشورای روزانه رو خونده ام و بالاخره تونستم بیام سراغ وبلاگ.
.
درس دیروز متمم راجع به برندسازی درونی بود. خیلی خوشم اومد. میگفت اگه برند این باشه که بگیم دیگران شما رو به چه چیزی میشناسن، برند درونی هم اینه که خود شما خودتون رو به چه چیزی میشناسید. این برند درونی خیلی در افزایش عزت نفس مؤثره. حالا گل پسر که بیدار شد، میخوام برم روی تخته سیاه کنار سینک بنویسم برندسازی درونی.
.
چند روزی روی طاقچه کتاب کتابخانه نیمه شب رو خوندم که خیلی سر و صدا کرده و همه راجع بهش حرف میزنن ولی خوشم نیومد و حس کردم زرده. الان دارم در کشور مردان رو میخونم از هشام مطر. داستان توی لیبی میگذره. ادبیات کشورهای عربی رو خیلی دوست دارم.
از مدتها قبل هم میخواستم زندگی خود را دوباره بیافرینید رو بخونم و کپی ازش خوندم ولی حس کردم برای حال الانم که تازه تصمیم گرفته ام همه مسائل خانواده ام رو رها کنم و ازشون عبور کنم مناسب نیست. واسه همین دارم ارتباط بدون خشونت رو میخونم.
.
یکی از دغدغه هام در حال حاضر اینه که احتمالا این دفعه که گل پسر رو ببریم برای چکاپ ماهانه،دکتر میگه غذای کمکی رو براش شروع کن. استرس دارم یه کمی. اینکه چی بپزم و چطوری بپزم و اینا. دکتر تغذیه خوب برای اطفال میشناسید؟ یا کلا پیشنهادی در این خصوص دارید؟
.
دیروز مدیرمون پیام داد و گفت فلان گزارش رو برامون بنویس اگه میتونی. منم قبول کردم. واسه خودمم بد نیست یه کمی دوباره در حال و هوای اداره قرار بگیرم. مدیرمون هم واقعا آدم خوبیه و ذره ای در مرخصی زایمان و دو ماه استعلاجی قبلش منو اذیت نکرد. تازه اسفند هم باید ارزشیابی سالانه برام پر کنه. مجموع این دلایل سبب شد قبول کنم. حالا گفتم احسان پنجشنبه صبح گل پسر رو نگه داره و من برم کتابخونه و تمرکز کنم روی گزارش. البته کار سختی نیست و خودشم گفت همون گزارش پارسال رو کمی آپدیت کن.
.
میخواستیم تعطیلات هفته آینده بریم مسافرت (احتمالا نائین یا میبد) ولی گل پسر جدیدا دیگه توی ماشین آروم نیست و همین جمعه پیش که تا قم رفتیم حسابی گریه و بیقراری کرد توی ماشین. منصرف شدم. کلا تازگی جیغ زدن رو یاد گرفته و گریه هاش حالت جیغ پیدا کرده. حالا البته این جریان قم رفتن ما هم عجیبه،،در حالی که عموما برای زیارت میرن قم، ما رفتیم تا مجموعه مهر و ماه که حدود پنج کیلومتری قمه تا توی لمیز اونجا قهوه بخوریم. در اصل البته هدفمون فرار از آلودگی تهران بود. چرا نرفتیم جاده چالوس؟ چون احتمالا ما تنها ایرانیانی هستیم که جاده چالوس رو دوست نداریم و جاده های کویری رو ترجیح میدیم.
ممنون از راهنماییت رفتم ویدئوی پانته ها وزیری رو دیدم
خواهش میکنم.
البته من خودم هنوز اونو گوش نکردم و نمیدونم چی میگه
سلام خوبی، آفرین چه خوب کتاب میخونی و همینطور دنبال توسعه خودت هستی، بعدا راجع به کوچ میگی، راستش من گاهی فرق کوچ فردی و مشاور رو نمیفهمم. کتابخانه نیمه شب رو باهات به شدت موافقم که زرد بود، یه زمان همه می گفتن راجع بش تو طاقچه اینام جز محبوترین و پرفروشترین بود ولی به نظرم انقدر ارزششو نداشت. برای سفر اگر سعی کنید یه بخشیشو تو زمان خواب بچه تو مسیر باشید راحتتره کنی، البته کلا که سخته سفر با بچه. نگران غذا نباش دکترش خودش میگه چی بدی چی ندی، یه جدولی هست فکر کنم پشت کارت واکسن بود یا حالا سرچ کنی حتما پیدا میکنی که تو چه سنی چیا مناسبه و چیا ممنوع.
سلام عزیزم
و دلیل اینکه رفتم سراغ کوچ، این بود که میخواستم حتما با این فرد که کوچ بود صحبت کنم و شنیدن حرفاش برام مهم بود. پانته آ وزیری فکر کنم یه اپیزود پادکست راجع به تفاوت کوچ و تراپیست داره.
آره،،کتاب خوندن بهم حس آرامش و امنیت میده.
راستش منم خیلی فرق کوچ و مشاور رو نمیدونم
پس تو هم متوجه زرد بودنش شده بودی. فکر کردم ایراد از برداشت من بوده.
آره خب، مسیر رفت رو خوابیده بود ولی مسیر برگشت دیگه خوابش نمیومد و بیقراری میکرد.
مرسی واسه پیشنهادت درباره غذای کمکی