پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

روزهای سخت

چهارشنبه عصر گل پسر نوبت دکتر داشت برای چشمش. دکتر چشمش رو دید و یه قطره داد و یه مدل ماساژ بهم یاد داد که گاهی روی چشمش انجام بدم. گفت احتمالا مجاری اشکش مسدود شده و اگه اینطور باشه باید یک سالگی برید پیش چشم پزشک و اونها باز میکنن. 

بعد گفت حالا که تا اینجا اومدید بذارید قد و وزنش رو هم چک کنم. چک کرد و خیلی تعجب کرد که چرا اینقدر کم قد و وزنش رشد کرده، یعنی در این حد کم بود که حتی شک کرد که ترازو ایراد داره. گفت باید بیشتر بهش شیر بدید و اگه تا دو هفته دیگه دویست گرم اضافه نکرده بود، بیارید تا شیر خشک کمکی رو براش شروع کنم. 

خیلی ناراحت شدم، یعنی اصلا شوک شده بودم. وقتی اومدیم خونه خواستم بهش شیر بدم که نمی‌خورد و گریه میکرد. خب چهار پنج ساعتی بود که شیر نخورده بود و قاعدتا گرسنه بود. قبلا هر بار میخواستم بهش شیر بدم و گریه میکرد، تصور می‌کردم گرسنه نیست، دکترش هم گفته بود تا زیر چهار ساعت اگه شیر نخواد طبیعیه ولی خب این دفعه که به ویژه روی وزنش هم حساس شده بودم گفتم چرا نمیخوره پس. همونجا براش شیر خشک درست کردم و دیدم که به راحتی خورد. یعنی دو تا شصت سی سی رو راحت خورد. 

خب همونجا متوجه شدیم که گل پسر مدتیه که دیگه دوست نداره شیر مادر بخوره و واسه همین وقتی میخواستم بهش شیر بدم، گریه میکرده و خب وقتایی که دیگه خیلی گرسنه بوده و یا شب وسط خواب شیر رو می‌خورده به هر حال. پس علت کم بودن وزنگیری اش هم همین بوده.  

البته واقعا برام سوال شد که چرا اینطور شد؟ چون معمولا میگن وقتی به بچه شیرخشک بدی، دیگه شیر مادر رو نمیخوره. چون هم طعم شیرخشک شیرین تره و هم مکیدن شیشه شیر راحت تره براش. ولی خب گل پسر بیشتر از دو ماه بود که اصلا شیر خشک نخورده بود و خیلی راحت و با علاقه شیر مادر میخورد،،کما اینکه دو ماه قبلی که برای چکاپ قد و وزنش می‌بردم خیلی نرمال بود.

ولی خب به هر حال، این اتفاق افتاده بود. دیگه تا شب موقع خوابش یکی دو بار دیگه هم شیر خشک دادیم و خورد. 

اون شب خیلی شب خاصی برای من بود. همیشه شنیده بودم که وقتی بچه رو از شیر بگیری، یه جور خلا عاطفی برای بچه ایجاد میشه. ولی اون شب این خلا برای من ایجاد شد. میدونید یه جور حس نخواسته شدن بهم دست داد. من با توجه به مشکلات و چالش‌هایی که توی زندگی از سر گذرونده ام خیلی از نخواسته شدن رنج میکشم. وقتی از زنگ نزدن پدرم برای تبریک زایمان یا حتی یه احوالپرسی ساده میگم، این فقط یه گلایه ساده نیست بلکه ترومای نخواسته شدن رو به یادم میاره. 

خلاصه اون شب واقعا حالم بد بود و احسان هم انگار متوجه شد و خودش گل پسر رو خوابوند و منم خوابیدم  و وقتی خونه تاریک شد، پاشدم گریه کردم. میدونید مشکل این نبود که با خودم بگم من شیر نداشتم یا مثلا گل پسر به شیرخشک عادت کرده، بلکه بی دلیل منو پس زده بود انگار. 

خب اینجا دوباره اون کمبود عزت نفس و کم ارزش دانستن خود هم دوباره جلوه کرد. یعنی احساس می‌کردم حالا که بچه ام شیر منو نمیخوره پس من مادر خوب و انسان ارزشمندی نیستم و فرداش که بیدار شدم هی سعی می‌کردم خودم رو تنبیه کنم. واقعا روز ۲۸ و ۲۹ آذر به معنای واقعی کلمه،،از نطر روحی له شدم. 

الان البته خوبم‌. گل پسر هم گاهی شیر منو میخوره هنوز و دیگه از اون گریه کردن‌ها خبری نیست‌ . پذیرفته ام که گل پسر یه انسان دیگه است با خواسته ها و علایق خودش و باید اجازه بدیم راه خودش رو بره.

ولی این وسط واقعا یه بار دیگه از کمبود عزت نفس آسیب دیدم و خاطره چالش های زیادم با احسان در سال ۹۸ و بعد ماجرای رفتنم به دانشگاه در سال ۹۹ و اینکه مورد بدترین انواع تهمت و آزار مجازی قرار گرفتم و بعد رفتارهای پدرم و ... برام زنده شد. احساس میکنم نیاز به صحبت با یه مشاور دارم. 

.

مادربزرگم دیشب فوت کرد. خیلی دوست داشتم پیش مامانم میبودم. مادربزرگم خیلی زن قوی و فعالی بود. همیشه هم وقتش با مسجد و روضه و حرم پر بود. نه اینکه فقط شرکت کنه بلکه همه کارهای این مراسم ها رو مدیریت میکرد. گاهی من رو هم با خودش اینجور جاها می‌برد. خیلی خاطره های خوبی ازش دارم. دیروز که خبر فوتش رو شنیدم،گریه کردم. به ویژه اینکه با مامانم حرف زدم و میگفت خبر نداشته مادرش فوت شده و نون تازه خریده بوده و داشته می‌رفته خونه اونا تا صبح جمعه باهم صبحانه بخورن. به این ناامید شدن مامانم هم که فکر میکنم بغضم میگیره.

نظرات 4 + ارسال نظر
غ ـ ـز ل یکشنبه 9 دی 1403 ساعت 17:54 https://life-time.blogsky.com/

ای جانم
چقدر این احساس نخواسته شدن رو درک میکنم
من مدت زیادی تو زندگیم این حس رو به دوش می کشیدم
الانم گاهی که زیاد از حد تنها بمونم و مراودات اجتماعیم کم بشه دوباره چمبره میزنه روم
فکر کن یه زمانی حتی وقتی کامنت نمیگرفتم توی پستهام به شدت این حس درونم زنده میشد

ولی در مورد نی نی به نظرم ماها از یه جهاتی حساس میشیم.
من مشکل شیردهی شکر خدا نداشتم اما هربار با ماه روبروی آینه می ایستادم فکر میکردم چظور ماه اینقدر خوشگله و من زشتم
و از این بابت من به ندرت با ماه سلفی دارم.

و حرفای فاطمه هم در مورد شیردهی درسته. و اینکه با تحقیقاتی که من کردم شیردهی 2 سال برای قدیم هست که دسترسی به غذای سالم کم بوده و روانشناسها میگن 1 سال کافی هستش اگر چه من بعد از از شیر گرفتن ماه بعد 2 سال متوجه شدم

خوب میکنی نمیری چون خودتم تو یک جو غمگین و در عین حال خیلی متفاوت از فضای زندگیت وارد میشی و ممکنه تو اون شلوغی چیزایی پیش بیاد که آدم انتظارش رو نداره
خدا رحمت کنه مادر بزرگت رو دریا جانم

یعنی مادربزرگت چند ساعت قبل از اینکه مامانت نون بگیره فوت شده بوده و مامان نمیدونسته؟

عزیییزم
واقعا این چیزهایی رو که گفتی درک میکنم. احساس نخواسته شدن خیلی دردناک و ویرانگره.
آره منم میخواستم تا شش ماهگی شیر بدم و اصلا امکان دو سال شیر دادن رو نداشتم چون سر کار باید برم و هم من و هم گل پسر اذیت می‌شدیم. ولی خب دو ماه زودتر این اتفاق افتاد. دیگه به هر حال نمیشد کاری کرد. البته شاید هم من زود وا دادم و بردمش سمت شیر خشک ولی واقعا ترسیده بودم توی رشدش دچار مشکل بشه.
مادربزرگم شب قبلش نیمه های شب فوت کرده بود، خاله و داییم به خواهر بزرگم خبر داده بودن که به مامانم بگه. اونم صبر کرده بود تا صبح. بعد صبح که زنگ زده بود که به مامانم بگه، دیده بود مامانم داره میره اونجا.

فاطمه یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 12:16

راستی خدامادربزرگتونم رحمت کنه.نمیخوای بری برای مراسمش؟
باهواپیما اونقدرسخت نیستا

خیلی ممنون. خدا رفتگانت رو رحمت کنه.
راستش خیلی دوس داشتم برم ولی شرایطش رو نداشتم. روتین شیرخوردن گل پسر ار همون روز عوض شده بود و ترسیدم این جابجا شدن، اضطراب مضاعفی رو براش ایجاد کنه. این هفته نوبت دکتر هم داره و هفته دیگه هم باید واکسن بزنه. نخواستم توی این شرایط، اضطراب مواجهه با محیط و آدم‌های جدید رو هم پیدا کنه.
البته اگر جور بسه واسه چهلم میرم.

فاطمه یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 12:15 http://Ttab.blogsky.com

سلام عزیزم ناراحت نباش،اول اینکه ازاول نبابدبهت میگفتن ۴ساعت یک باردوساعت یانهایت سه ساعت یک باره که اگه اونطوری میدادی هم وزن گیری بهتربودهم بچه بیشترعادت میکرد بعدم شیرنخوردن بچه دلایل مختلفی داره اگه مادرحرص وجوش بخوره شیرتلخ میشه.اگه غذای خاصی مثلا سیرداریاتندبخوری بچه بدش میادونمیخوره.اگه فست فودزیادبخوری شیربدمزه میشه.فکرنکن که خواسته توروپس بزنه شاید طعم شیررونپسندیده.
بعدم به عنوان کسی که دوبچه شیرداده بهت بگم چقدرراحت شدی،بعدازیک سالگی شیردادن به قدری سخت و آزاردهنده میشه که نگو.راحت شدی خواهر.شیرخشکم پرازموادمغذیه.بچه هم راحت میخوردش.
اصلابه نکات منفی فکرنکن

سلام فاطمه جان
والا چی بگم. کلا به نظرم سخت ترین مرحله زایمان و بارداری و بچه داری، همین چالش‌های شیردهیه.
خب من واقعا نمیخواستم و نمیتونستم تا دو سالگی شیردهی رو ادامه بدم ولی ایده الم این بود که تا شش ماهگی شیر بدم که خب دو ماه زودتر این اتفاق افتاد. به هر حال همیشه ایده آل آدم محقق نمیشه.
الان خیلی بهترم. اصلا حس منفی ندارم.

صبا شنبه 1 دی 1403 ساعت 14:32 http://gharetanhaei.blog.ir

دریا جان متاسفم که روزهای سختی رو تجربه کردی!
من کاملا درکت میکنم سر قضیه شیر! چون خودم به یه شکل دیگه این تجربه رو داشتم!
به نظرم امتحان کن و یه چند وقت شیرت رو بدوش و با شیشه به گل پسر بده ببین مشکلش با طعم شیر هست یا مکیدن!!

فوت مادربزرگت رو تسلیت میکنم! روحشون شاد و برای همه بازماندگان آرزوی صبرجمیل و آرامش دارم

خیلی ممنونم از همدلیت.
راستش من خیلی ار دوشیدن شیر حس خوبی نمیگیرم. هرچند یه وقتایی به ناچار انجامش میدم.
ممنونم بابت تسلیت. خدا رفتنگانت رو رحمت کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد