سرم درد میکنه. از صبح یه نسکافه و یه چای خورده ام ولی هنوز درد دارم. احتمالا باید مسکن بخورم. درد هم به خاطر بدخوابی شبهاست. تقریبا هر شب سه چهار بار بیدار میشم برای شیر دادن یا پستونک دادن به گل پسر.
صبح یه کمی درس خوندم و دیدم دیگه حال ندارم. اومدم دراز کشیدم کنار گهواره گل پسر و دارم پست میذارم.
امروز قرار شد احسان زودتر بیاد و پیش گل پسر بمونه تا من برم دندان پزشکی. تصمیم گرفتم کلینیک نرم و برم مطب همون دکتری که چند سال پیش رفته بودم. حالا امروز باید زنگ بزنم اداره ببینم واسه دندون پزشکی چه مدارکی میخوان که پولمو بدن. به خود مطب دکتر هم باید زنگ بزنم ببینم امروز هست که واسه معاینه اولیه برم. میخوام بعد از اینکه مشگل دندونام رو حل کرد، یه کار زیبایی هم واسه دندونام بکنم. ردیف دندونهای بالاییم خوبه ولی پایینی ها انگار داره بینشون فاصله میفته و من خیلی بدم میاد از اینکه بین دندونام فاصله باشه.
پنجشنبه هم احتمالا برم آزمایش چکاپ بدم. به مطب دکترم زنگ زدم و دوباره برام نوشت.
امشب تولد پنج ماهگی گل پسره. میخواستم مثل هر ماه واسش کیک بخرم و ازش عکس بگیرم ولی گفتم باشه واسه فردا که شب مبعث هم هست. فردا بعدازظهر نوبت دکتر هم داره.
پنج سال پیش در چنین روزی من از رساله دکتریم دفاع کردم. فکرشو نمیکردم پنج سال بعدش در همین روز، بچه ام پنج ماهه بشه. یکی از کارهایی که خیلی دوس دارم انجام بدم اینه که وقتی گل پسر سه چهار ساله شد برم یه ارشد دیگه بگیرم. یه چیز دیگه هم که خیلی چند وقته توی سرم رفته اینه که برم کلاس نقاشی. من کلا نقاشیم خوب نیست ولی این روزا که واسه گل پسر کتاب کودک میخونم، خیلی از تصویرسازی های کتابهای کودک لذت میبرم. دوس دارم بتونم نقاشیهای کودکانه بکشم. حالا یه چیز جالب که هست اینه که یه فست فود توی کوچه پشتی خونه ماست که در عمل، فراتر از یه فست فود عمل میکنه و کارهای فرهنگی و هنری هم میکنه. حالا کلاس نقاشی گذاشته. اون روز زنگ زدم بپرسم ببینم چطوریه گفت کلاس شنبه هاست و خودت بیا با استادش صحبت کن. دیروز میخواستم برم ولی یادم رفت. با توجه به اینکه دو قدم تا خونه مون فاصله داره بدم نمیاد برم.
کلا این روزا سعی میکنم از فرصت مرخصی زایمان استفاده کنم و کارهایی رو که کمتر براش فرصت داشتم انجام بدم. حتی رفته توی سرم که در زمینه رشته ام، پادکست بسازم.
.
جمعه رفتیم جشنواره اسباب بازی توی کانون پرورش فکری. خیلی شلوغ بود ولی به دیدنش می ارزید. هرچند اسباب بازی مناسب سن گل پسر خیلی کم داشت و ما فقط یه کتاب فومی و یه فنر رنگی و یه بازی توپ و سرسره خریدیم.
.
یه نکته ای خیلی روی مخم رفته و واقعا آزارم میده. آیا جایی در قانون زندکی شهری نوشته شده که وقتی کسی با بچه داره در شهر تردد میکنه به این معناست که حریم خصوصی نداره؟ یعنی همه باید یه نظری بدن درباره بچه. سردش نشه،گرمش نشه، اینجا سر و صدا زیاده و ...
واقعا چرا یه آدمی که رندوم داره توی خیابون رد میشه فکر میکنه از پدر و مادر بچه دلسوزتره؟ بعد همین آدما معتقدن اکه کسی بگه مثلا حجابت رو رعایت کن دخالت در حریم شخصی اوناست ولی اکه به کسی بگن بچه ات سردشه یا گرمشه دخالت نیست؟ واقعا از آدمهای بیفکر بدم میاد.
.
کتاب شماری هم دو تا جلو رفت
۶. ارتباط بدون خشونت: کتاب جالبی بود. واقعا اگر آدم بتونه همه راهکارهاش رو در زندکی پیاده کنه خیلی صاف و صیقلی و بی حاشیه میشه ولی خب واقعا سخته. میگه باید احساس ها و نیازهای پشت رفتارهای خودمون و دیگران رو درک کنیم تا بتونیم به ارتباط بدون خشونت برسیم. البته دقیقا فردای روزی که خوندن این کتاب تموم شد با احسان دعوام شد
۷. دورت بگردم: سفرنامه حج بود . از اونجا که من عاشق حج هستم خیلی لذت بردم از خوندنش. شبها قبل از خواب هم میخوندم و خوابم شیرین شده بود.