پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پایان مرخصی زایمان

دوشنبه عصر از مشهد برگشتیم. دوشنبه هفته قبلش هم رفته بودیم یعنی دقیقا یک هفته اونجا بودیم ولی وای که چقدر سخت گذشت. همون روزی که بلیط داشتیم به سمت مشهد، من صبحش که بیدار شدم،  حس کردم گلوم یه جوریه ولی خب از اونجا که معمولا اینطوری میشم محل ندادم و رفتیم فرودگاه. ولی کل این یک هفته رو به سرماخوردگی و تب و لرز و بیحالی گذروندم و از اون بدتر، گل پسر هم از من گرفت و چنان تبی کرد که تا حالا اینطوری نشده بود. یعنی فکر کنید بعد از حدود دو سال که به خاطر بارداری و زایمان و بچه داری، پامو از خونه بیرون نگذاشته بودم رفتم یه هفته استراحت کنم ولی سخت ترین هفته زندگیم شد. دیگه شبی که تب کرد تا صبح با مامانم بالا سرش بیدار بودیم و من که خیلی بدم میاد زحمت بچه ام رو سر کسی بندازم، کلی اذیتشون کردم. 

دو تا درس خیلی مهم از این سفر گرفتم: اول اینکه تا سه سالگی بچه، سفر نرم مگر اینکه خیلی واجب باشه و دوم اینکه هرگز هرگز هرگز بچه رو بدون پدرش سفر نبرم. اگه احسان باهامون بود سختی ها کمتر میشد.

یعنی من که قبل از سفر تنها اضطرابم این بود که گل پسر گوشش توی پرواز نگیره یا مثلا توی هواپیما بیقراری نکنه، دچار چنان مشکلاتی شدم که اصلا اون یه ساعت هواپیما به چشمم نیومد. 

خلاصه که با خستگی بیشتر برگشتیم خونه. البته خب سعی کردم این چند روز دوباره به روتین خودمون برگردم. 

.

فردا اولین روز کاری من بعد از مرخصی زایمانه. سرشار از اضطرابم . واقعا نمیدونم چطور قراره پیش بره. تا آخر هفته مامانم اینجاست و از گل پسر نگهداری میکنه و از هفته بعد هم احسان پیشش میمونه. واقعا اینایی که تا سه چهار سالگی بچه شون، مامانشون ازش مراقبت میکنه یا مثلا محل کارشون بهشون دورکاری میده،،واقعا چه رمزی زدن که همچین نعمت بزرگی نصیبشون شده؟ توی کلاس مادر و کودک، یکی از مامانا میگفت میرم سر کار و بچه ام پیش خواهر شوهرمه. بعد چون بچه ام به اتاق خودش عادت داره، خواهر شوهرم هر روز میاد خونه ما بچه رو نگه میداره و عصر میره خونه خودشون. گفتم خواهر شوهرت مجرده؟ گفت نه، خودش خونه زندگی داره. واقعا تعجب کردم.

 بیشترین ترسم اینه که گل پسر از نظر روحی آسیب ببینه. البته به خودم میگم الان اغلب بچه ها لااقل توی تهران همین شرایط رو دارن. الان واقعا چند درصد از مادرا خانه دارن؟ من حتی مامان خودم هم خانه دار نبود و من یادمه همیشه به این مساله افتخار میکردم. منم واقعا دلم میخواد به واسطه این سر  کار رفتن، بتونم آینده بهتری رو هم از نطر مالی و هم از نظر اعتبار اجتماعی برای پسرم فراهم کنم. ولی خب در این لحظه واقعا نگرانی و اضطرابم زیاده. الان سر نماز از خدا خواستم کمکم کنه.

.

گفته بودم اداره ام و کلا فیلد کاریم عوض شده؟ خب قدری هم (البته کم) واسه اون اضطراب دارم . البته تنوع هم هست و از نظر مالی هم چشم انداز بهتری داره.

.

کتاب همنام رو با گروهمون تموم کردم و از فردا قراره ایرانی تر رو بخونیم. منم از اونجا که محل کارم عوض شرع و دیگه نمیتونم با ماشین برم و باید حتما با مترو برم، ایرانی تر رو از طاقچه خریدم که توی مترو بخونم. همنام رو دوست داشتم و مشتاق شدم گودی رو هم بخونم. روان و آروم و دوست داشتنی بود. البته آخراش یه کمی طولانی و خسته کننده شده بود. 

.

میشه لطفا برام دعا کنید که بازگشتم به کار، برای خودم و پسرم راحت بگذره؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد