-
دوماهگی
سهشنبه 8 آبان 1403 10:10
امروز تولد دو ماهگی گل پسره. دیشب یه کیک خریدم با شمع شماره دو و لباس جدیدش رو هم تنش کردم و ازش عکس گرفتم. میخوام واسه صد روزگی ببرمش آتلیه. البته آتلیه خوبی نمیشناسم و باید پرس و جو کنم. خب این دو ماه خیلی پر از نوسان گذشت. ماه اول که خیلی سخت بود ولی کم کم آسونتر شد و من بیشتر به امور مسلط شدم. یعنی در این حد که...
-
شب تولد در مطب دکتر
دوشنبه 30 مهر 1403 15:44
فردا تولدمه و در واقع امشب شب تولدمه. اولین تولد زندگیم که مادر هستم. خیلی خدا رو به خاطر این نعمت و لطف بزرگ شکر میکنم هرچند که به خاطر افسردگی و تنهایی و حال بد بعد از زایمانم، حتی بیم این رو داشتم که ناشکری کرده باشم ولی خدا خودش میدونه که چقدر از این نعمتی که بهم داده خوشحالم. حالا الان کجام؟ مطب دکترم هستم و...
-
گردش دو نفره
یکشنبه 22 مهر 1403 16:55
باز هم گل پسر کنار من خوابه و من فرصت نوشتن دارم. گفته بودم که روزها وقتی از کنارش پا میشم، از خواب بیدار میشه. دیگه منم از این فرصت معمولا برای وبلاگ نویسی و گشت و گذار در اینترنت استفاده میکنم. همچنان با نوسانهایی سعی میکنم اون حال خوب رو که توی پست قبلی گفتم، برای خودم حفظ کنم. البته نوسانهام زیاده و مثلا دیروز...
-
چنگ زدن به کوچکترین شادیها
جمعه 20 مهر 1403 16:24
الان گل پسر بغلم روی تخت خوابیده. دیروز مامان احسان رفت. بلیطش از ترمینال آرژانتین بود برای ده صبح. بردیم رسوندیمش. یه کمی هم همونجا توی ترمینال زیر آفتاب خوبی که بود نشستم و احسان گل پسر رو راه میبرد. اون لحظه دلم گرفته بود یه کمی اشک هم ریختم برای تنهایی خودم ولی از همونجا به خودم قول دادم یه مامان شاد و محکم برای...
-
چهل روزگی
دوشنبه 16 مهر 1403 07:01
ابن پست رو در حالی مینویسم که گل پسر روی بالشت شیردهی روی پام خوابیده . دیشب خدا رو شکر نسبتا خوب خوابید و منم تونستم استراحت کنم. دیروز رفتیم برای ختنه گل پسر. از دکترش پرسیده بودم و گفته بود از بیست روزگی تا شصت روزگی ببرید. خودش هم دکتر اکبر عابدی رو معرفی کرد. منم سرچ کردم و دیدم خیلی توی این کار معروفه و خیلی...
-
تنهایی
چهارشنبه 11 مهر 1403 06:36
سلام گل پسر من یک ماهه شد. این یک ماه واقعا سخت ترین و عجیب ترین و پرفشارترین ماهی بود که در زندگیم گذرونده ام و البته شیرین ترین. مامانم طفلی بعد از یک ماه بالاخره رفت مشهد و من تنها شدم. بچه ها نمیدونید چقدر این تنهایی برام اذیت کننده است. غربت و تنهایی خیلی برام سخته. نگهداری از نوزاد هم که سختی های خودش رو داره....
-
از زایمان تا الان
سهشنبه 20 شهریور 1403 09:44
خب بالاخره امروز از نظر روحی و جسمی و زمانی، شرایط نوشتن پست رو پیدا کردم. پست قبلی رو توی شرایط روحی بدی نوشتم. واقعا حالم افتضاح بود یعنی عملا حس میکردم در عمق یک چاه گیر افتاده ام. پر از اضطراب و ترس و ناراحتی و حس تنهایی بودم ولی خیلی برام جالبه که دقیقا از همون روز حالم به طرز عجیبی به سمت بهتر شدن رفت. همون شب...
-
افسردگی؟
پنجشنبه 15 شهریور 1403 15:23
سلام دوستان عزیزم خیلی ممنونم از کامنتهای خوب و آرزوهای خوبی که توی پست قبلی برام نوشتید. کمی که بهتر بشم هم کامنتها رو جواب میدم و هم دوست دارم یه پست طولانی راجع به اتفاقات روز زایمان تا الان بنویسم. من پنجشنبه هفته گذشته زایمان کردم و الان دارم در حالی پست میذارم که گل پسرم از حموم اومده و کنارم خوابیده. بچه ها حال...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 شهریور 1403 19:12
فردا باید برم بیمارستان برای زایمان اضطراب دارم میشه لطفا برام دعا کنید؟
-
فرار از پیامبران
شنبه 3 شهریور 1403 11:08
خب توی پست قبلی گفتم که تصمیمم بر زایمان در بیمارستان آتیه بود ولی دیدم بیمه ام با اونجا قطع شده و تعرفه های آتیه هم خیلی بالاست. دکترم توی بیمارستان پیامبران هم زایمان میکنه. هفته پیش پنجشنبه به احسان گفتم بیا بریم پیامبران رو هم ببینیم که اگه خوب بود اونجا زایمان کنم. حدودای شیش بعدازظهر رفتیم اونجا و خیلی به نظرم...
-
تغییرات خلقی و احوالات این روزها
چهارشنبه 24 مرداد 1403 09:12
مهمترین شاخصه این روزهام مودی بودن و تغییر خلقه. یعنی یه روز در اوج انرژی مثبت و حوصله و روحیه بالا هستم و روز بعدش شدیدا منفی و بی حوصله ام. یعنی در هیچ یک از مراحل بارداریم تا این میزان این حس و حال رو نداشتم. نمیدونم طبیعیه یا نه. البته این پایین یا بالا بودن خلق، خیلی به کیفیت خواب و استراحت شبانه ام ربط داره. چون...
-
فرار از سروصدا
سهشنبه 16 مرداد 1403 16:41
الان در حالی مینویسم که نشسته ام توی ایرانمال. سر و صدای بنایی پشت خونه به صورت وحشتناکی دراومده و دارن رمپ پارکینگ رو دقیقا پشت دیوار خونه ما میسازن. طوری که دیوارهای ما میلرزه و من هر لحظه میترسم الان دیوار بریزه. کلا که اوضاع خیلی سختی شده. گرما و شرایط خاص خودم هم که هست. حدود ساعت یک به مدت یک ساعت و نیم کار رو...
-
مصیبت معاشرت با انسانهای بی فرهنگ
سهشنبه 9 مرداد 1403 09:33
مامانم و خواهرم اومده ان تهران. خواهرم چند روز دیگه برمیگرده ولی مامانم تا زایمان و بعدش میمونه. مامانم تهران یه خونه مبله داره که هروقت میان، میرن همونجا. الان هم اونجا ساکن شدن و دیشب اومدن خونه ما. خیلی خوب بود دیشب. واقعا دلم باز شد. کلی هم خوراکی و چیز میز برامون آوردن. این یکی خواهرم هم خیلی انرژیش مثبته بر...
-
خیلی پراکنده از این روزها
پنجشنبه 4 مرداد 1403 12:16
یکی دو هفته پیش خوندن آنا کارنینا تموم شد. عشق چقدر سخت و دردناکه. به نظر من زندگی با تفاهم و پذیرش، خیلی بهتر و آرومتر از زندگی با عشقه. برای اینکه این هفته های آخر، راحت تر و زودتر برام بگذره، تصمیم گرفتم رمانهای پلیسی-جنایی بخونم. یه کلکسیون کامل هم ازشون توی خونه داریم. با آگاتا کریستی شروع کردم و مجموعه خانم...
-
اضطراب و بی حوصلگی
چهارشنبه 20 تیر 1403 11:19
بیحوصله ام این روزا. البته امروز و دیروز رو بهتر بودم ولی افتاده ام روی دور اضطراب. دوتا پست قبلی درباره اضطرابی بود که ویزیت آخر دکترم بهم وارد کرد. البته الان دیگه به اون معنا اضطرابی ندارم یعنی با یه پزشک دیگه مشورت کردم و به خدا توکل کردم. کل ابن ماجرای بارداری برای من معجزه بوده و خدا خودش تا اینجا رو بهم کمک...
-
ماجرای fl. قسمت دوم
چهارشنبه 13 تیر 1403 11:44
-
ماجرای fl
سهشنبه 12 تیر 1403 09:06
-
خستگی زیاد و استراحت
پنجشنبه 7 تیر 1403 10:27
خب امروز اولین روز مرخصی و استراحت منه. یعنی اینقدر خسته ام که نمیدونم اصلا باید چکار کنم. خونه هم ریخت و پاشه خب. عمده ریخت و پاش هم مربوط به وسایل و کتابهاییه که از اداره با خودم آورده ام و الان یه بخشیش روی میز اتاق و یه بخشیش روی مبله ولی واقعا جون مرتب کردن ندارم. امروز و فردا رو گذاشتم برای هیچ کاری نکردن و از...
-
آخرین روزهای اداره
دوشنبه 4 تیر 1403 10:48
امروز و چهارشنبه آخرین روزهایی هست که میام اداره. دکتر دو ماه آخر رو برام استراحت نوشته و امروز بالاخره کارهای اداری ثبت مرخصی هم به پایان رسید و دیگه میریم برای استراحت و آماده کردن خونه واسه اومدن گل پسر. پنجشنبه دوباره رفتم و آزمایش قند ناشتا و قند دو ساعت بعد دادم. امروز جوابش اومده. قند ناشتام بالاست (99) و قند...
-
قند مکرر
پنجشنبه 24 خرداد 1403 10:00
این روزا یه جور کج دار و مریزی میرم اداره و واسه همینه که کمتر میتونم اینجا بنویسم. چون بیشتر خونه ام و باید با موبایل بنویسم و نوشتن طولانی با موبایل هم برام راحت نیست. خلاصه اینه که علی رغم میل باطنیم، کمتر مینویسم و خیلی از اتفاقات از ذهنم میره. مهمترین چیزهایی که از این مدت یادمه ایناست: جواب آزمایش تحمل گلوکز...
-
آزمایش های سخت زندگی
چهارشنبه 9 خرداد 1403 11:15
خب من بالاخره دیروز رفتم و آزمایش تحمل گلوکز رو انجام دادم. واقعا جونم دراومد در پروسه آزمایش. البته خدا رو شکر بالا نیاوردم و نیاز نشد آزمایش رو تکرار کنم، کلی نذر و دعا کرده بودم واسه اینکه آزمایش به خوبی بگذره. واقعا برای من ناشتا موندن توی بارداری تبدیل به عذاب شده. یعنی از وقتی واسه نماز صبح بیدار میشم، گرسنه ام...
-
لحظه هایی از یک روز خوب
یکشنبه 6 خرداد 1403 10:40
امروز خیلی انرژیم بالاست. صبح بعد از این که صبحانه خوردیم و احسان رفت سر کار، چند تا ویدئو روی یوتیوب دیدم و همزمان، چند تا تیکه ظرفی رو که توی سینک بود شستم و جوجه مزه دار کردم برای شام. بعدش حیاط رو شستم (برای اولین بار بعد از بارداری، احسان میشوره دیگه ولی دلم اون تمیزی بعد از شستن خودم رو میخواست، خیلی آروم آروم و...
-
دو هفته استراحت و رسیدگی به کارها
جمعه 4 خرداد 1403 15:19
خب من شنبه نوبت دکتر داشتم. همه چیز هم خدا رو شکر خوب بود. فکر میکردم دکتر سونوگرافی کنه که نکرد و فقط صدای قلب گل پسرم رو گوش کردم. یه آزمایش هم برای هفته ۲۴ تا ۲۸ نوشت که احتمالا همین هفته پیش رو میرم انجام بدم. واسه این آزمایش کمی اضطراب دارم. باید ناشتا برم، بعد محلول گلوکز بخورم و دوباره یک ساعت و دو ساعت بعدش...
-
از حال بد به حال خوب
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1403 09:01
دیروز خیلی با نوسان گذشت برام. از صبح خسته بودم و دلم نمیخواست بیام اداره ولی قرار بود کاری رو که دستمه برای یکی از همکارا توضیح بدم که وقتی رفتم مرخصی، کار رو ادامه بده. فقط واسه همین اومدم اداره ولی همکار گرامی نیومد. بعد بر خلاف قولی که با خودم گذاشته ام، چند تا چیز رو توی اینترنت جستجو کردم و اضطراب گرفتم. توی...
-
اولین خریدهای جدی
شنبه 22 اردیبهشت 1403 08:38
خب بعد از اون مود پایین روز پنجشنبه، خودم رو جمع و جور کردم و رفتم بیرون یه دوری زدم. البته ماشین نداشتم و اسنپ گرفتم. یه ماشین خیلی قراضه هم اومد دنبالم که بسیار هم بد و با سرعت بالا رانندگی میکرد. راننده هم خیلی پیر بود و انگار درست نمیدید چون چند بار نزدیک بود بزنه پشت ماشینها. بهش تذکر دادم یه کمی آرومتر برو. بهش...
-
تغییرات خلقی
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 08:32
دلم گرفته و احساس غم دارم. دیشب با احسان (همسر) دعوام شد. نمیدونم شاید هم تقصیر منه. توی محل کارش صد تا آدم دراز و کوتاه هستن ولی مدیرش فقط همسر رو میفرسته ماموریت. چه میدونم، شاید هم خودش خودشیرینی میکنه، من که اونجا نیستم. البته قضیه خیلی بزرگ نبود، فوقش یه ماموریت صبح تا شب بود ولی من کلا حالم خوب نیست. یه حال...
-
از گلدان تا پادرد
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 09:49
دیروز رفتیم یه گلدون نخل شامادورا و یه کاکتوس کوچولو گرفتیم. گذاشتمشون کنار سینک پیش سانسوریای کوچولوم و کاکتوسی که از قبل داشتم. خیلی خوشگل شد. روی تخته سیاه کنار سینک هم نوشتم: سلام به سر تا پای نی نی جونم (از توی کتاب ترانه های بارداری یاد گرفتمش) خیلی قشنگ شد کنار سینکم. دوست داشتم عکسش رو اینجا بذارم ولی بلد...
-
انرژی های منفی بی دلیل
شنبه 8 اردیبهشت 1403 09:27
آخر هفته خیلی آروم و خوب گذشت. کلا چند وقتیه که خیلی احساس ثبات و آرامش در زندگی دارم. همه چیز به نظرم آسون و راحت میرسه. توکلم به خدا خیلی بیشتر شده. خدا رو بابت هر لحظه شکر میکنم. صبح پنجشنبه رفتیم ویونا چای و کیک به عنوان صبحانه خوردیم (کلا از هر نوع صبحانه معهودی بدم اومده و برام یادآور تهوع های سه ماه اوله) بعدش...
-
دغدغه های سه ماهه دوم
چهارشنبه 29 فروردین 1403 11:13
دیروز نوبت دکتر داشتم تا جواب آزمایش غربالگری دوم و سونوگرافی آنومالی رو بهش نشون بدم. اول که رسیدم مطبش دیدم به به چقدر خلوته و کلا سه نفر توی نوبت نشسته بودن (بر خلاف همیشه که غلغله است) با خودم گفتم عجب شانسی آوردم، الان سه سوته میرم تو. ولی خب این شادی دیری نپایید و به دکتر اطلاع دادن که سزارین اورژانسی پیش اومده...
-
حس و حال بهتر
چهارشنبه 15 فروردین 1403 10:19
این روزها خدا رو شکر مودم خیلی خوبه. چندتا دلیل هم داره به نظرم: تهوع های سه ماه اول از بین رفته و اون حالت بی حوصلگی و کرختی رو هم خیلی کمتر دارم. کلا با انرژی تر شده ام. بهار قشنگ و پرنور هم اومده و صبحها که میام سر کار خورشید توی آسمونه و مثل زمستونا، حس نصفه شب سر کار رفتن به آدم دست نمیده (کلا بر خلاف این جو...