پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

تغییرات خلقی و احوالات این روزها

مهمترین شاخصه این روزهام مودی بودن و تغییر خلقه. یعنی یه روز در اوج انرژی مثبت و حوصله و روحیه بالا هستم و روز بعدش شدیدا منفی و بی حوصله ام. یعنی در هیچ یک از مراحل بارداریم تا این میزان این حس و حال رو نداشتم. نمیدونم طبیعیه یا نه.

البته این پایین یا بالا بودن خلق، خیلی به کیفیت خواب و استراحت شبانه ام ربط داره. چون شبا اغلب خیلی منقطع میخوابم. یعنی بعد از دو سه ساعت خواب، بیدار میشم‌ که برم دستشویی و بعد دیگه تا دو سه ساعت بیدار میمونم و خوابم نمی‌بره. صبح هم که سر و صدای بناییه و نمیشه خوابید و بنابراین کل روز رو خسته و کرختم و  خب این خیلی روی مود آدم اثر داره. مثلا دیشب که پیوسته خوابیدم، الان حس و حالم خیلی بهتره. هرچند یه ته مایه ای از سردرد دارم. 

خلاصه این روزا اینجوری میگذره و اغلب روی اون بی حوصلگی هستم. حتی هی میام صفحه وبلاگ رو باز میکنم و دو خط مینویسم ولی حس ادامه دادنش رو ندارم. 

دیروز احسان میخواست بره رویان برای بانک خون بند ناف ثبت نام کنه. منم خیلی بی حوصله بودم و گفتم منم میام تا زمان زودتر بگذره. دیگه باهم رفتیم و ثبت نام کردیم. هزینه اش شد یازده و چهارصد. توی سوالات پرسشنامه نوشته بود آیا کسی در خانواده مادری، فاویسم داشته و تعویض خون شده. منم زدم آره، برادرم توی بچگیش به خاطر فاویسم،،تعویض خون شده. بهم گفتن از اونجا که نوزاد پسره و داییش فاوبسم داشته، باید تعهد بدید تا دوسالگی گواهی بیارید که فاویسم نداره یا فاویسم خفیف داره و اگه نیارید، نمیشه خون رو ذخیره کرد.‌ما هم تعهد دادیم.  

شنبه نوبت دکتر داشتم و قرار شد هر هفته تا زایمان، برم سونوگرافی بیوفیزیکال و nst بدم. گفت nst رو توی آتیه بده و بیوفیزیکال رو هرجا خودت میخوای. دیگه یکشنبه رفتم هردوتا رو توی آتیه انجام دادم. خب من در نظر داشتم توی آتیه زایمان کنم و همونجا هم کلاس رفتم و با محیطش آشنا شدم سوال هم کرده بودم و گفته بودن با بیمه تکمیلی من قرارداد داره (دو سه دفعه چک کرده بودم). بعد این دفعه که رفتیم صندوق تا هزینه   سونو رو بدیم، گفتم بذار بپرسم باید معرفی‌نامه از بیمه بیارم یا نه. گفت یه ماهه قراردادمون با این بیمه تموم شده.‌ یعنی فقط شانس منو ببینید دبگه. الان واقعا از نظر روحی، نمیتونم به تعویض بیمارستان فکر کنم. تصمیم گرفتم همبن آتیه رو برم و حالا بعدا مدارک رو بدم به بیمه. هرچند اینجوری پول خیلی خیلی کمی رو میدن. چاره ای نیست دیگه. دیروز زنگ زدم از بیمه پرسیدم اگه برم آتیه برای زایمان، چقدر حدودا برمیگردونید بهم؟ گفت آتیه کلا تعرفه هاش بالاست و ما طبق تعرفه وزارت بهداشت میدیم. یعنی عملا هیچ.

شنبه که دکتر رفته بودم، ده تومن دستمزد دکتر رو هم‌پرداخت کردم. دوشنبه هفته آینده هم وقت دکتر دارم و احتمالا دیگه تاریخ زایمانم قطعی میشه. 

داستان قند رو هم هنوز من متوجه نشدم. قرار شد هر روز سه بار قندم رو بگیرم و یادداشت کنم. یعد الان میبینم قندم خیلی کمتر از اون میزانه که توی آزمایش بود. تازه من با گلوکومتر خانگی میگیرم که حدود هشت تا ده واحد بیشتر از آزمایشگاه نشون میده ولی با این وجود، قندم از اون میزانی که توی آزمایشگاه بود کمتره. بعد خیلی جالبه که من دیشب یادم رفت قرص قندم رو بخورم و امروز صبح قندم از تمام روزها کمتر بود. کلا اون چیزی که من تجربه کردم اینه که نباید زن باردار رو مدام برای آزمایش قند ناشتا فرستاد چون ناشتا موندن واقعا سخته و همین فشار روحی که به آدم وارد میکنه، قند رو بالا میبره. برای من که دقیقا همینطوره. ولی خب افسوس که پزشکا با یه عدد کم و بالا حکم میدن. یعنی من اگه دوباره باردار بشم، دو ماه یه بار میرم دکتر و کلا فقط غربالگری اول و دوم رو میدم. واقعا دیوانه شدم از دکتر و سونوگرافی و آزمایش و این چرت و پرتا. فقط اعصاب و آرامش و وقت و پول آدم هدر میره. 

رفتم موهامو کوتاه کردم. هی دو دل بودم که برم یا نه. میگفتم روز زایمان میخوام عکاسی کنم و بذار موهام بلند باشه. ولی دیگه اینقدر گرمه و مدام هم داره برق میره که دیگه واقعا به جنون رسیده بودم و گفتم گور بابای عکس. رفتم کوتاه کردم. زشت شدم البته.

مامانم دو روز اومد موند اینجا و شب خوابید. خب از جهت اینکه طفلی کارهای خونه رو انجام می‌داد خیلی کمک خوبی بود ولی واقعا آسایش نداشتم. یعنی شما نمیدونید خلوت و حریم شخصی تا چه میزان برای من حیاتیه. حالا دوباره رفته خونه خودش. به ویژه من خیلی اذیت میشم که کسی شب توی خونه ام بخوابه یا خودم شب خونه کس دیگه ای بخوابم. 

دیگه نکته ای برای نوشتن یادم‌نمیاد. الان میخوام برم یه کمی وبلاگ بخونم و ببینم دنیا دست کیه. حموم هم برم، آشپزخونه رو کمی جمع و جور کنم و نمیدونم ناهار چی درست کنم. شاید ماش پلو بذارم. ساک بیمارستان و وسایل نوزاد رو هم مجددا مرتب کنم. 

نظرات 6 + ارسال نظر
غ ـ ـز ل دوشنبه 29 مرداد 1403 ساعت 11:15 https://life-time.blogsky.com/

با خوبه مامانت جا داره تهران
منم مثل تو خیلی سخته برام
ولی چاره چیه؟
الان حتی حوصله ندارم به خاطر تولد ماه بگم مامان اینا بیان چون مدیریتش سخته برام
و باید به خانواده همسر هم بگم کسی ناراحت نشه
خلاصه عطای حضورشونو به لقاش بخشیدم

آره واقعا سخته. اصلا آرامش آدم به هم میریزه.
به نظرم تصمیم خوبی گرفتی واسه تولد. شاید خود بچه هم ترجیحش این باشه که هم سن و سالهاش توی جشن تولدش باشن

رویا شنبه 27 مرداد 1403 ساعت 11:14 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

دوره بارداری خیلی پرچالش و پر از استرس هست .
امیدوارم به سلامتی طی کنی.
چقدر آزمایش و سونو و دلهره داشت منم یادمه می گفتم کاش آدم بارداری پنهان داشته باشه و پنج شش ماهگی متوجه بشه و انقدر استرس نکشه :))

آره واقعا همینطوره
اصلا به نظرم قدیما واسه همین زیاد بچه میاوردن. تا چهار پنج ماهگی چه بسا اصلا نمیدونستن باردارن

لاندا شنبه 27 مرداد 1403 ساعت 07:18

سلام. اوه امان از چالش های بارداری. منم دقیقا بعدش به این فکر کردم که برای بارداری دوم اصلا الکی به حرف دکترا گوش ندم. میدونم که نمیشه و حساس تر از این حرفام. ولی واقعا الکی آدم اذیت میشه با چکاپا و سختگیریای رو مخ!
چقدر هزینه زایمان زیاد میشه با این اوصاف! 70 تومن بیمارستان میگیره؟ یا خدا! دکتر هم که زیر میزی!
والا من 1400 تو بیمارستان بهمن زایمان داشتم، کل هزینه عمل و بیمارستان با هم شد 11.5 اگر اشتباه نکنم. دکترم هم زیرمیزی نگرفت.
راستی گفتی ماش، ماش برای شیردهی هم خیلی خوبه. شیر رو زیاد میکنه. آش ماش و بلدرچین خیلی خوب بود. خود آش ماش رو هر جوری دوس داری درست کن، توش بلدرچین هم بنداز.
تجربه دیگه من از شیردهی اینکه الکی دارو گیاهی نخوری. رازیانه و ال و بل. الکی بدون دوز مشخص. دمنوش واینا اصلا. نهایتا قطره افزایش شیردهی یا قرصش رو بگیر که با دوز مشخص بخوری

سلام عزیزم
ولی من واقعا معتقدم اینقدر دکتر و آزمایش و سونو و اینا ضررش بیشتره واسه بچه.
آره هزینه اش خیلی زیاده. منم شاید بی تجربه بودم و میشد پزشکی رو انتخاب کنم که زیرمیزی نگیره چون انگار خیلی شایع نیست زیرمیزی گرفتن.
آره ماش رو شنیده ام که خوبه. البته بلدرچین نمیتونم بخورم یعنی تا حالا نخورده ام و نمیتونم طعم جدید امتحان کنم ولی احتمالا این هفته آش ماش درست میکنم بدون بلدرچین.
مرسی بابت پیشنهادت. این قطره یا قرص افزایش شیر رو باید بعد از زایمان بخورم یا از دو سه روز قبلش؟

نسترن چهارشنبه 24 مرداد 1403 ساعت 16:53 http://second-house.blogfa.com/

سلام
حالا ممکنه تا موقع زایمان شما قرارداد ببندن و البته این منوط به اینه که دکترتون تو نامه بستری ذکر کنن بیمه تکمیلی شما مورد قبوله و تا جایی که من میدونم اکثر دکترای زنان این کار انجام نمیدن....
امیدوارم زایمان تون بخوبی و سلامتی انجام بشه و گل پسر در آغوش بگیرید....
قند چیز عجیبی هه، من اینسری که ازمایش دادم ۹۷بود و دکتر زنان بهم متفورمین داد و نگم چققققدر سرش اذیت شدم ،درحالی که همیشه رو رنج ۸۰ بود، ولی بقول شما هزارتا عامل خصوصا عصبی توش دخیله

سلام
نه بعیده قرارداد ببندن.
آره واقعا مهمترین چیز اینه که زایمان به خوبی و سلامتی انجام بشه، پول به دست میاد به هر حال.
آره قند خیلی کوفتیه. البته من پدرم هم دیابت داره و دایی پدرم هم به خاطر دیابت فوت کرد. یعنی برای من ژنتیکی هم هست و خطرناک تره

فاطمه چهارشنبه 24 مرداد 1403 ساعت 16:24 http://Ttab.blogsky.com

آخه چرااینقدرباید سونوی ان اس تی بری؟واون یکی که نمیدونم چیه؟واقعابایه سونوی معمولی توی مطبش نمیشد؟چون مااین کارومیکردیم
دکتر۱۰تومن دستمزدجداگرفته؟بعد توبیمارستانم پولی میگیره؟
درموردحربم شخصی راست میگی آدم ازیه سنی به بعدانگارنمیتونه حریم شخصیشوباکسی شریک شه.
ایشالله به سلامتی وخوشی بارتو زمین میذاری.

چه رویان گرون شده هزینه هاش.

چی بگم والا؟ از ماما هم پرسیدم و گفت کسایی که دیابت بارداری دارن، هر هفته باید سونو بدن. ولی خب یه بار هم بسه دیگه. الان دکتر هر هفته یه بار تو مطبش سونو میکنه. یه بار باید برم nst و یه بار بیوفیزیکال
بعله دیگه. اون ده تومن زیرمیزی دکتره. حدود هفتاد تومن هم هزینه بیمارستانه که خب دکتر از اون هم سهم داره.
وای آره واقعا حریم شخصی برای من از آب و غذا واجب تره.
مرسی عزیزم

شیما چهارشنبه 24 مرداد 1403 ساعت 09:45

سلام عزیزم. چه تجربه های جالبی رو به اشتراک گذاشتی. امیدوارم زایمان خوبی داشته باشی و نی نی تون سالم و تندرست به دنیا بیاد..
پاراگراف اول رو میخوندم، یادم افتاد، تو قاعدگی، به خودم میگم، این هفته من رو له میکنه، شرایط بارداری چه پر چالشه. خوبه که آخرای این دوره ای.. سلامت باشی

سلام عزیزم
ممنونم از دعای خوبتون
آره بارداری واقعا پر از چالش روحی و جسمیه. البته اگه این دوره بگذره، بعید میدونم نگهداری از نوزاد هم همچین بدون چالش باشه. یعنی کلا دیروز داشتن فکر میکردم دیگه زندگی آدم مثل قبل نمیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد