خب بعد از اون مود پایین روز پنجشنبه، خودم رو جمع و جور کردم و رفتم بیرون یه دوری زدم. البته ماشین نداشتم و اسنپ گرفتم. یه ماشین خیلی قراضه هم اومد دنبالم که بسیار هم بد و با سرعت بالا رانندگی میکرد. راننده هم خیلی پیر بود و انگار درست نمیدید چون چند بار نزدیک بود بزنه پشت ماشینها. بهش تذکر دادم یه کمی آرومتر برو. بهش برخورد انگار. خدایا شکرت واسه نعمت ماشین و نعمت توانایی رانندگی که آواره اسنپها نیستم.
حالا کجا رفتم؟ هی فکر کردم برم مرکز خرید، برم پارک، برم فلان جا، ولی در نهایت رفتم امامزاده. نماز ظهر و عصر رو هم نخونده بودم و همونجا خوندم و یه کمی نشستم توی محوطه اش و یه بادی به کله ام خورد. از خدا خواستم بهم آرامش بیشتری بده.
همین بیرون رفتن حالم رو عوض کرد. کلا من آدم توی خونه موندن نیستم.
وقتی برگشتم احسان خونه بود و خواب بود. گرسنه هم بودم شدید. از صبح یه املت خورده بودم. یه موز خوردم و منتظر شدم بیدار بشه و فکری برای غذای من بکنه. وقتی بیدار شد از شیلا غذا سفارش دادیم و فکر کنم آخرین بارم بود. کلا همیشه طعم و کیفیت غذاهاش رو دوست دارم ولی این دفعه به نظرم خیلی بدمزه اومد. یعنی حتی سسی که روی سیب زمینی ریخته بود یه طعم ترش و بدی داشت. یه پاستا هم جدید آورده توی منوش که سفارش دادم و اصلا خوشم نیومد. خیلی خشک و بیمزه بود.
*** هفته پیش خیلی اتفاق خاصی نیفتاد و همه چیز روی دور معمولی خودش در جریان بود. فقط اینکه سه چهار روز در هفته برای نی نی قصه های کتاب جوراب پشمی رو خوندم به اضافه ترانه های بارداری. این بیت رو هم تازه حفظ کردم: چشات دو تا آلوچه ان که ترشن / الهی از نور و ستاره پر شن.
*** یه مدل جدید جوجه هم توی هواپز درست کردم که خیلی خوشم اومد. یعنی یه مدل جدید مزه دار کردم. خب از اونجایی که من از ابتدای بارداری، زعفرون نمیخورم، جوجه هم تقریبا نمیخوردم. یعنی یه بار بدون زعفرون درست کردم که خوشم نیومد. این دفعه جوجه رو با ماست و رب و پیاز و نمک طعم دار کردم. صبح قبل از اینکه برم اداره گذاشتم توی یخچال و عصر که برگشتم، گذاشتم توی هواپز و خیلی خوشمزه شد.
*** اما بالاخره دیروز طلسم شکسته شد و اولین خریدهای جدی رو برای نی نی انجام دادم. یعنی کاملا بی برنامه پیش اومد. درواقع صبح رفتیم بیرون صبحانه خوردیم و بعدش هی گفتیم کجا بریم. من گفتم بریم سیسمونی ببینیم و احسان خیلی استقبال نکرد. منم ته دلم خوشحال شدم (اصولا از هیچ کاری به اندازه خرید کردن بیزار نیستم. واقعا درک نمیکنم چطوری بعضی ها برای آرامش گرفتن میرن خرید). دیگه من دراز کشیدم عقب ماشین و فکر کردم داریم میریم چیتگر ولی دیدم سر از خیابون بهار و پاساژ سیسمونی درآوردیم. قصد خرید نداشتیم و فقط میخواستیم مدلها رو ببینیم ولی دیگه خرید کردیم بالاخره. دیروز گل پسر من صاحب یه کالسکه، یه تخت کنار مادر، یه ساک حمل و دو تا پستونک (با طرح فیل و شیر) شد. یعنی به نظرم اصل کاری ها خریده شد و با توجه به اینکه فعلا در نظر دارم کمد نخرم و کمد اتاق خودم رو براش خلوت کنم، دیگه چیزهای خرده ریز مثل سرویس خواب و حوله و وان و البته لباس باقی مونده. اصلا یه باری از دوشم برداشته شد با این خرید.
کلی هم نی نی در سایزها و شکل های مختلف دیدیم توی پاساژ
*** امروز باید زنگ بزنم کلاس آمادگی زایمان رو پیگیری کنم. قرار بود یه هفته بعد خبر بدن که هنوز خبر ندادن. پنجشنبه زنگ زدم که گفتن شنبه صبح زنگ بزن که مسئولش هست.
صبح که میومدم ماهیچه گذاشتم توی آرامپز. یعنی وقتی برسم، یه غذای خوشمزه واسم آماده است.
سلام خوبید؟فکرکنم قبلا چندباروبلاگ شماروخونده بودم.دلتون میخواست بچه دارشید،اشتباه که نمیکنم؟,مبارکه نی نی دارشدنتون.ایشالله که این ایام براتون به راحتی وخوشی بگذره.من فعلا یکی دوپست جدیدوخوندم نمیدونم نی نی الان چندوقتشه ولی اگه بالای سه ماهه میتونید زعفران بخوربداتفاقابچه روخوشگلم میکنه
سلام
خیلی ممنون
آره بالای سه ماه هستم ولی باز هم احتیاط میکنم. حتی قهوه هم که دکترم گفته میتونم روزی یه فنجون بخورم،،کامل کنار گذاشتم