خب من شنبه نوبت دکتر داشتم. همه چیز هم خدا رو شکر خوب بود. فکر میکردم دکتر سونوگرافی کنه که نکرد و فقط صدای قلب گل پسرم رو گوش کردم. یه آزمایش هم برای هفته ۲۴ تا ۲۸ نوشت که احتمالا همین هفته پیش رو میرم انجام بدم. واسه این آزمایش کمی اضطراب دارم. باید ناشتا برم، بعد محلول گلوکز بخورم و دوباره یک ساعت و دو ساعت بعدش آزمایش بدم. توی اینترنت خوندم که بعضیا بعد از محلول گلوکز دچار تهوع میشن و همه اش رو برمیگردونن و اگر این اتفاق بیفته باید آزمایش توی یک روز دیگه تکرار بشه. من کلا خیلی پتانسیل تهوع دارم و از الان میترسم این اتفاق برام بیفته. دیگه این که گویا آزمایش کامله و تیروئید و همه چیز رو تست میکنه و من میترسم مشکلی باشه. لطفا برام دعا کنید.
دکتر برام دو هفته استراحت نوشت و یعنی این هفته ای که گذشت و هفته آینده رو بنده در منزل بودم. حالا امیدوارم اداره توی تایید استعلاجی اذیتم نکنه. خیلی خوب و لازم بود این استراحت. اول فکر میکردم حوصله ام سر بره ولی هر روز درگیر یه کاری بودم و به ویژه از حیث مرتب کردن و آماده کردن وسایل گل پسر خیلی به دردم خورد. خدایی خانه دار بودن چه حالی میده. آدم اختیار وقت و عمرش دست خودشه البته خب منوط به اینکه بهت حقوق خوبی هم میدادن.
خلاصه این مدت خونه بودم و همین باعث شد نتونم پست بذارم. یعنی با موبایل نوشتن برام سخته و الان هم چون ترسیدم اتفاقات این مدت یادم بره دارم با موبایل مینویسم.
*** یه دوره آموزشی مربوط به کارم رو ثبت نام کرده بودم که جلسه اولش یکشنبه بود. بد نبود.
*** دوشنبه و سه شنبه رفتم دنبال گرفتن صندوق اجاره ای بانک. یعنی یهو به سرم زد حالا که خونه ام این کار رو انجام بدم. قبلا یه صندوق داشتم ولی اون شعبه گفت داریم صندوقها رو جمع میکنیم تا امنیت محل رو افزایش بدیم و بعد دوباره بهتون صندوق میدیم. ولی خب دو سال شد که خبری ازشون نشد و دیگه شروع کردم به پیدا کردن صندوق توی یه شعبه جدید. جایی که همنزدیکم باشه و هم صندوق خالی داشته باشه و خدا رو شکر یدونه پیدا شد.دیگه رفتم یه سپرده قدیمی رو که داشتم بستم و پولش رو بردم توی این شعبه سپرده کردم تا صندوق بگیرم . سه شنبه هم چیز میزامو بردم گذاشتم صندوق. خیالم راحت شد واقعا. حداقل از خونه امن تره. تازه یه گزینه بیمه صندوق هم اضافه کرده بودن (بعد از اون دزدی که از صندوقهای بانک اتفاق افتاد) و منم بیمه کردم صندوق رو.
*** چهارشنبه قرار بود که اولین جلسه کلاس آمادگی زایمان تشکیل بشه. منم لباس پوشیدم و داشتم میرفتم که یهو به دلم افتاد کلاس کنسل شده. دیگه گروه رو چک کردم و دیدم بعله، نوشتن به علت طوفان ! تعطیله کلاس. در حالی که واقعا طوفانی هم نبود و صرفا بارون بود. کلا خوشم نیومد از نظم برگزاری کلاس. شب قبلش هم هی توی گروه پیام میدادیم که آیا فردا کلاس هست یا نه و مربی میدید پیامها رو ولی جواب نمیداد. یه کم گزینه آتیه برام ضعیف شد برای زایمان.
*** پنجشنبه اولین سری خریدهای گل پسر از دیجی کالا رسید. برای اولین بار هم گزینه گنجه رو انتخاب کرده بودم و بسته ام رو گذاشته بودن توی گنجه دم خونه. باحال بود پروسه برداشتن از گنجه. خریدهاش شامل کلی لباس بود اعم از سرهمی و بادی و بلوز شلوار و کلاه و جوراب و تشک تعویض. لباسها رو سایز صفر گرفتم اگرچه میگن سایز صفر نگیرید چون ممکنه کوچیک باشه واسه نوزاد ولی اولا هم من و هم احسان هیچ کدوم جثه هیکلی نداریم و بعید میدونم نی نی خیلی درشت باشه و ثانیا دوستم که بچه اش بعد عید به دنیا اومد، از اونجا که لباس سایز صفر نداشت، همه لباسها براش بزرگن.
*** دیشب خواهرم اومد خونه مون. گفته بودم از آمریکا اومده. حس میکنم یه ذره افسردگی داشت. یعنی انگار حالش خیلی رو به راه نبود. حالا شاید هم به علت گیجی بعد از سفر بود. این خواهر من کلا خیلی خسیسه با اینکه وضع مالیش خیلی خوبه. منم این اخلاقش رو میدونستم و حدس میزدم سوغاتی درستی نداره. وقتی اومد دیدم یه پلاستیک پر از لباس و وسیله دستشه. کلی تعجب کردم که چی شده این همه چیزی خریده. بعد که وسایل رو باز کردم دیدم همه اش لباس های قدیمی خودشه!!! لباسهای صد سال پیش که از مد افتاده به اضافه یه پوشک مربوط به سال ۹۱!!!!. یعنی فقط یه دست لباس نو توی این وسایل بود که اونم جنسش پلاستیکی بود و اصلا من لباس پلاستیکی نمیپوشم. یه دست لباس هم واسه گل پسر آورده که اون انصافا قشنگه و تنها چیز به درد بخوره. از کارش ناراحت شدم و حتی به سرم زد به روش بیارم ولی گفتم ولش کن. همه وسایل رو ریختم تو کیسه بعدا بدم مامانم بده به کسی. اخلاق دیکه خواهرم اینه که به شدت ایرادگیره . یعنی صد بار از جای وسایل توی خونه یا حتی مدل وسایل و حتی فنجونی که توش براش چای ریخته بودم ایراد گرفت. خدا رو شکر اومد و رفت و کلک این کار کنده شد. و البته خدا رو شکر که احسان اصلا این چیزا رو متوجه نمیشه و میگفت وای خواهرت چقدر زحمت کشیده و اینا . بعد هم بردیم رسوندیم خونه اش و خلاص شدیم.
گاهی اوقات که میگن بچه های امروز دیگه خواهر برادر ندارن، با خودم میگم خب حالا ما که داریم چه گلی به سرمون زدن مگه . خواهر برادر توی همون بچگی و در حد همبازی خوبه صرفا.
*** امروز رفتم دو تا کتاب جدید به اضافه یه دونه اسباب بازی مربوط به سه ماهگی برای نی نی خریدم. یه دونه گلدون قاشقی هم خریدم و اسمش رو گذاشتم پسرک.
*** این قضیه سقوط بالگرد که اتفاق افتاد، خیلی تکان دهنده بود برام. واقعا مرگ چقدر بهمون نزدیکه. رئیس جمهور هم که باشی، عمرت به یه نفس بنده فقط. خواهرمم دیشب میگفت که دوستش فوت شده. دوستش رو منم میشناختم و چند بار دیده بودمش. یه دختر سه چهار ساله داشت و بلژیک زندگی میکرد.
*** تصمیم دارم هفته آینده رو دیگه آخرین کارهای اتاق گل پسر رو انجام بدم. کمدم رو براش خلوت کرده ام و لباساش رو به رگال آویزون کرده ام. باید یکی دو تا باکس هم بخرم برای لباسای خرده ریزش. میز تحریر اتاق رو هم باید بذارم توی دیوار برای فروش.
خدا کنه آزمایش به خیر و خوبی بگذره برام.
چه مبلغی لازم هست برای سپرده تا بتونی صندوق بگیری؟ هزینه بیمه اش چقدره؟
من کوچکترین سایز صندوق رو گرفتم و صد و پنجاه میلیون سپرده گذاشتم به اضافه حدود سه میلیون که ودیعه صندوقه. بیمه هم هزینه اش متفاوته و بستگی به سقفی که انتخاب میکنبد داره. من سقف پونصد میلیون رو انتخاب کردم و هزینه اش سالی حدودسیصد هزار تومنه.