امروز اولین باری بود که من و گل پسر از صبح تا الان که خواب شب رو آغاز کرده باهم تنها بودیم. واقعا برام تجربه سختی بود اینقدر که کلی نذر و نیاز کرده بودم که امروز به خوبی و خوشی بگذره. و واقعا از اون چیزی که تصور میکردم بهتر و آسونتر گذشت. حتی گل پسر از روزهای عادی هم خوش قلق تر بود و به جز حدود یک ربع قبل از خواب که خیلی بیقراری کرد، عمدتا در طول روز آروم و خوش اخلاق بود. حتی امروز من برای اولین بار بعد از تولد گل پسر موفق شدم یه کوچولو تمیزکاری کنم و توی روحیه خودم خیلی تاثیر داشت.تمیزکاری برای من یعنی تراپی و آرامش.
امروز برای اولین بار بعد از تولد گل پسر، اجاق گاز رو تمیز کردم، کشوی دستمال های آشپزخونه و کشوی بالاییش رو که ملاقه و سرویس قاشق چنگال و اینجور چیزاست مرتب کردم و مخزن جارو شارژی رو خالی کردم و شستم. خب این کارا کارهای بزرگی نیست و سر جمع یک ساعت هم وقت نمیبره ولی برای من خیلی خوشایند بود و یه جورایی نوید این رو میداد که آروم آروم داره روتین سابقم برمیگرده. حتی اگه دوباره از فردا نتونم دیگه هیچ کاری انجام بدم، باز هم حس خوبی که این کارهای امروز بهم داد توی ذهنم اثرگذار بود.
امروز صبح که بیدار شدم، در فرصتی که گل پسر توی تختش با خودش بازی میکنه رفتم چای دم کردم، چند تا تیکه ظرفی رو که توی سینک بود شستم، چدن های گاز رو شستم و صفحه گاز رو هم کف مال کردم. بعد برای خودم چای ریختم و گل پسر رو آوردم روی صندلی غذا گذاشتم و کنارش صبحانه خوردم و بعدش صفحه گاز رو تمیز کردم.
بعد گل پسر رو بردم توی اتاقش و پوشکش و لباساش رو عوض کردم و بهش شیر دادم و بعد حدود نیم ساعتی خوابید. منم توی این فاصله زیارت عاشورای روزانه ام رو خوندم.وقتی بیدار شد آوردم روی تخت خودم و یه کمی بازی کردیم و حرف زدیم و براش کتاب خوندم (کتاب حشرات و پارک دایناسوری).
بعد رفتیم توی هال و گذاشتمش توی گهواره و باز یه نیم ساعتی چرت زد و خودم در این فرصت، روی طاقچه توتوچان رو خوندم. وقتی بیدار شد، محتویات کشوی دستمال های آشپزخونه رو آوردم کنارش و یه کمی بازی کردیم با دستمال ها و کشو رو مرتب کردم.
دبگه نماز خوندم و برای خودم ناهار چلوکباب سفارش دادم و گل پسر باز توی گهواره چرت زد و منم ناهارم رو خوردم و البته در همین حین، برق هم قطع شد و دو ساعتی برق نداشتیم و خونه خیلی سرد شد ولی خوشبختانه اغلبش رو گل پسر خواب بود و اذیت نشد.
دیگه حدود ساعت چهار، دوباره رفتیم توی اتاقش و بازی کردیم و بعدش من اون یکی کشوی آشپزخونه رو مرتب کردم و سوپم رو گرم کردم و خوردم و مواد آبگوشت رو گذاشتم توی آرامپز برای ناهار فردا.
حدود هفت هم پروسه خوابش رو شروع کردم که خب حدود یه ربعی خیلی گریه و بیقراری کرد ولی سرانجام خوابید و الان روی تختشه و امیدوارم بتونه راحت بخوابه.
احسان قرار بود فردا هم سمنان بمونه ولی گویا برنامه اش عوض شده و الان راه افتاده داره میاد تهران و خدا رو شکر فردا خونه است.
این بود گزارش یک روز کامل من با گل پسر.
الان هم میخوام برم ادامه توتوچان رو بخونم فکر کنم امشب تموم بشه.
.
راستی از دیروز آغوشی رو افتتاح کردیم که توی خونه گل پسر رو بذارم داخلش و راحت تر به کارام برسم. اولش خیلی استقبال کرد کلی دفعات بعدی دیگه انگار خوشش نیومد و بیقراری میکنه. پروژه شکست خورد انگار.
سلام
این پست رو خیلی دوست داشتم، یه جوری مرور خاطرات بود برام وقتی پسرام نوزاد بودن.
الهی خوش باشین کنار همدیگه
سلام![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](//www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
خیلی ممنون
خدا پسراتون رو حفط کنه براتون
خداروشکرعزیزم که راحت گذشت،حالاباراول مدت کوتاه توآغوشی میذاشتی.یه دفه هم وقتی بیرونید امتحانش کن.
راستی بارون اومدو هواتمیزشد.میتونیدبرید بیرون
آره واقعا خدا رو شکر.
بار اول و دوم که طولانی موند توی آغوشی. دفعات بعدی بیقراری میکرد.
آره رفتیم بیرون بالاخره
آفرین چه روز پرباری. آفرین به گل پسر هم که مامانشو اذیت نکرده.آغوشی و رو هم دوباره استفاده کن تا عادت کنه. نمیدونم مناسب سنش هست که رو به بیرون بذاریش یا نه ولی معمولا اینجوری خوشحالترن بچه ها که دورو بر رو تماشا کنن.
آره واقعا آفرین بهش.
آره باز باید استفاده کنم هرچند با شناختی که از اخلاقش دارم بعیده دفعات بعدی بیقراری نکنه. نه الان باید رو به خودم باشه هنوز