مرخصی پرباری بود. برنامه هام رو مرتب کردم و تقریبا تمام کارای امروزم تیک خورد. خنده خورشید، اشک ماه رو خوندم و بیم اینکه قصه داره از ذهنم میره رفع شد. خوراک مرغ و سوپ پختم. یخچال رو مرتب کردم. لباس شستم، میوه سفارش دادم. رئیسمون هم البته زنگ زد و گفت فردا کله صبح یه جلسه مهم داریم.
بدم نمیاد یه پیاده روی سبک برم.