صبح دل پیچه داشتم و سردرد. نمیدونم این ویروس چی بود دیگه. بعد جالبه دکتر که رفته بودم میگفت چیزیت نیست و الکی میگی مریضی که استعلاجی بگیری!! بعد فشارم روی نه بود. یعنی بیسوادترین دکتری بود که تا حالا دیدم. هرچند کلا همه دکترهای آلام بیسوادن به نظرم و همیشه دعا میکنم راحت بمیرم و حتی یه روز زیر دست دکترا نباشم. بعد دکتره خیلی فاز شرافت پزشکی و اینا داشت در ظاهر (که یعنی من الکی استعلاجی نمینویسم). بعد نسخه که نوشت بهم گفت داروهات رو که گرفتی بیار ببینم. منم گفتم عجب دکتر پیگیر و خوبیه. رفتم داروهامو گرفتم نزدیک سیصد شد.تعجب کردم چون آخه چارتا داروی سرماخوردگی قیمتی نداره. بعد دیدم دویست و خورده ای پول شربت مکمل که داده بهم. انگار خودم چلاقم و اگه اون ننویسه نمیتونم خودم بگیرم. بعد هم میگفت داروهای رو بیار ببینم تا مطمئن بشه اون شربت رو خریدی. یعنی ساخت و پاخت کرده بود با شرکت سازنده یا توزیع کننده اون شربته که تو پاچه همه بکنه. یعنی میزان شرافت پزشکیش فقط در حد یه روز استراحت نوشتن حساس بود و نه بیش از این.
بیحالم همچنان. میخواستم مقاله بخونم که دیدم تمرکز ندارم. صبح هم بد بیدار شدم و دیر اومدم و اول میخواستم اسنپ بگیرم و بعد گفتم بذار ماشین ببرم. بعد هم دلم کلوچه میخواست و کلی توی کوچه خیابونا دنبال کلوچه گشتم و خلاصه روز بانشاطی نبود. نشستم مشقای همکارم رو اصلاح کردم و دو تا ایده الکی تو جلسه دادم که بر خلاف تصورم، مورد استقبال قرار گرفت.
دلم یه خوشی میخواد.