یه همکار فتنه گر داریم که تقریبا همیشه در حال نقشه کشیدن علیه دیگرانه. الان هم گیر داده به هیولا. من البته اصلا از هیولا دل خوشی ندارم ولی خب از آزار دیدنش هم خوشحال نمیشم. بعد الان دعوای این دو تا شده مصداق همون دعا که میگه خدایا دشمنان رو به خودشون مشغول کن.
یه نیمچه میانجی گری کردم بینشون البته به صورت غیرمستقیم، چون از فتنه گر میترسم و از هیولا هم خوشم نمیاد.
دو سه روزه به هیچ وجه از برنامه بعدازظهرام راضی نیستم. مطلقا تن پروری میکنم. یعنی استراحت هم نیست ها. میفتم روی تخت و الکی توی اینترنت میچرخم و خوراکی میخورم. میخوام از امروز افسارم رو بکشم. چهار تا لیوان و بشقاب جابجا کنم و خونه رو سر و سامان بدم. دو خط کتاب بخونم، یه نماز با عشق و با صفا بخونم، پیاده روی کنم، غذای درست حسابی و با تمرکز بخورم و قس علیهذا.
هم اتاقی نیومده امروز.
برم نسکافه درست کنم و بشینم سر کارام.
من باشگاهم به راه هست اما وضعیت کتاب خونی ام افتضاح شده باید منم شروع کنم
حس خوب وبلاگت و برنامه های روتینت را دوست دارم از این به بعد خواننده ثابتم میشم
باشگاه رفتن خیلی کار سخت و دوست نداشتنیه برای من.