صبح رفتم اداره مرکزی دنبال وامم که خدا رو شکر خوب پیش رفت. بعد الان به رسم همه وقتهایی که میام اداره مرکزی، اومدم کافه یه لته بنوشم و بعدش برم اداره خودمون. خدایا شکرت برای همه این لحظات. تو منو از سیاه ترین روزها نجات دادی.
دیروز بالاخره تشک و روتختی رو خریدم. اتاق خیلی قشنگ شد.
یه استانبولی خوشمزه و عدسی خوب هم درست کردم و بنابراین امروز غذا داریم. خونه هم دسته گل و مرتبه.
تصمیم دارم هر روز بعد از اداره یه تیکه کوچولو از خونه رو مرتب کنم. امروز نوبت یکی از کمدهاست.
الان توی کافه ام. لیست کارهای امروز رو نوشته ام. باید پاشم پول قهوه ام رو حساب کنم و بعد با اسنپ و آهنگهای خوب برم سمت اداره.
خیلی دوست دارم قسمتی بولت ژورنالت را بذاری ایده بگیرم
من بولت ژورنال و اینا ندارم آخه. تو یه دفترچه ای، تقویمی چیزی مینویسم تا شب باید چکار کنم. یعنی صرفا تو دو لیست مینویسم.