نشسته ام توی هال تا شیشه بر کارش رو انجام بده. سردرد اندکی هم دارم. فردا هم پرده ها میاد. الان صندلی های اپن هم رسید. حالا هرکی اینجا رو بخونه فکر میکنه تازه عروسم من. کلا هم این چیزا رو وقتی مینویسی خیلی مجلل به نظر میان ولی در واقع آفتابه خرج لحیمه (درسته ضرب المثلش؟)
خسته طورم. دلم میخواد فردا مرخصی بگیرم و شاید چنین کنم.
امروز هم اتاقی هیولا اومده بود پیش من درددل میکرد از رفتارهای هیولا. تو دلم بهش حق دادم ولی چیزی بهش نگفتم. یعنی صرفا گوش کردم و همدردی کردم .
زنگ زدم حال پیشی رو بپرسم. گفت باید عمل کنه. بهش گفتم چیزی نیست ولی خب نگرانشم.
راستی دیشب هواپز رسید و با همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده افتتاحش کردم. خوب بود. راضی ام از خریدم. از صبح پونصد تا ویدئو راجع به انواع رسپی های هواپز دیدم.
سر و صدای شیشه بر بیش از حد تحملم شده.