پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی ست/ مصطفی فرمود دنیا ساعتیست

ظهر که از کلاس اومدم، یه کاسه آش خوردم و رفتم توی تخت که بخوابم. داشتم توی اینستاگرام و اینا میچرخیدم تا چشمام گرم بشه که یکهو اطلاعیه مرگ یکی از استادامون رو دیدم. استاد دوره کارشناسی بود و خیلی جوون بود. مجرد بود و روحیات خیلی خاصی داشت. خیلی دوستش داشتم یعنی همه دوستش داشتن. اصلا باورم نمیشد و فکر کردم شاید اشتباه شده ولی دیدم بقیه هم خبرش رو گذاشته ان و درسته. خیلی حالم بد شد. اصلا دنیا برام بی‌معنی شد. هنوزم حالم بده. واقعا اصلا مرگش باورم نمیشه. حتی نوع مرگش هم خیلی دلخراش بوده و جیگرم سوخت. به خدا همین الانم فکر میکنم که دارم راجع به مرگ اون آدم مینویسم کله ام داغ میشه. 

دیگه پاشدم یه یاسین واسش خوندم. بعد هم از شدت ناراحتی، افتادم به شستن سرویس بهداشتی و اینا. قرآن هم گذاشتم پخش بشه. تو خونه طاقت نداشتم. رفتیم بیرون یه چیزی خوردیم و بعدش رفتم مسجد واسه نماز مغرب. خیلی بیقرار بودم. بیماری پیشی هم توی ذهنم مونده. کلا مرگ رو خیلی نزدیک میبینم این روزا.

به میلیو گفتم زمان دفنش رو بهم بگه. دلم میخواد برم.

خدایا فقط تو رو داریم. خودت بهمون رحم کن