توی مسیر امروز صبح داشتم پادکست کتابگرد، قسمت مصاحبه با نسرین خضری رو گوش میکردم. از شغل معلمی استعفا داده و با دوچرخه شروع به ایرانگردی کرده و بچه های روستایی و عشایر رو با کتاب خوندن آشنا میکنه.
واقعا به نظرم کار دنیا رو جنون پیش میبره. آدمهایی که روی خط صاف و مستقیم راه میرن هرگز نمیتونن منشا اثری در دنیا باشن. باید جنون و تهور و بیباکی داشت.
میگن داستایوفسکی بخش عمده کودکیش رو در بیمارستان روانی گذرونده چون پدرش نگهبان اونجا بوده. به نظرم نوشتن جنایت و مکافات از کسی که کودکیش رو توی مسیر مدرسه و خونه گذرونده برنمیاد. اصلا به نظرم به همین علته که دیگه آدم بزرگ و تاثیرگذار در دنیا کم داریم. زندگیها همه شبیه هم شده و بنابراین تجربه های همه یکسانه. کسی تجربه متمایزی نداره تا انسان متمایزی بشه و اثر متمایزی روی دنیا بذاره.
کاش این پادکست های زیبا را می شد یه جا آرشیو کنی بریم ببینیم باید پادکست قشنگی باشه
آره بد نبود.
چطور میشه آرشیو کرد یعنی؟
هستم. گاهی که از خودم خسته میشم موقت میبندمش
ای بابا. خستگی از خود که همیشه هست. باید کنار اومد دیگه.
از امیدهای وبلاگ برای من،،شما هستید.
چه جالب درباره داستایوفسکی نمیدونستم. خیلی خوندن آثارش رو دوست دارم ولی همیشه وسط راه کم میارم
آره آثارش سنگینه واقعا ولی خب شدیدا هم خوندنش لذت بخشه.
شما وبلاگتون رو بستید؟ چرا آخه؟
اگه شما خرج زندگی من و خانواده مو تقبل میکنین من همین امروز استعفا میدم و راهی روستاها میشم!
نفستون از جای گرم بلند میشه
خب اگه قرار بود همه بتونن همچین کارهایی بکنن که دیگه اسمش جنون و تهور نبود