یه همکار داشتیم که خیلی اخلاقای خاصی داشت. خیلی زرنگ بود و مدام دنبال راهی بود که سود مادی و معنوی بیشتری ببره از امکانات اداره. دو سه ماهی توی بخش ما بود و همه ازش شاکی بودن. هر لحظه هم توی اتاق رئیس و مدیرکل بود. خلاصه کلا آدم رو اعصابی بود. من دورادور باهاش خوب بودم. یکی دو بار هم واقعا براش مایه گذاشتم و یه کمک مهمی بهش کردم. بعد خلاصه از بخش ما رفت یعنی یه جورایی پاسش دادن به یه بخش دیگه. البته از اونجا که خیلی زرنگ و کاربلد بود،،رفت یه بخش خیلی بهتر از بخش ما.
بعد یه بار که توی اداره ما بود، همینطوری داشتیم حرف میزدیم و من بهش گفتم خیلی دوس دارم شرایطی جور بشه که برم فلان بخش (همون بخشی که اون الان هست). حالا امروز زنگ زده که برات لابی کردم بیای اینجا. منم اصلا دلم نمیخواد باهاش همکار بشم یعنی حوصله آدم زرنگ ندارم. نمیشد هم بگم از اونجا خوشم نمیاد. گفتم به اینجا عادت کردم و راه اونجا دوره و حوصله چالش ندارم و زمین کجه و اینا.
خوشحال شدم از زنگش. کار اون بخش گیر کرده و آدمهای معدودی میتونن اون گیر رو حل کنن و قطعا یکی از اون آدما منم.
کار خوبی کردی با سیاست نرفتی تو اون بخش روی اعصاب
آره واقعا