ناچار شدم چهارشنبه صبح برم سفر، همدان. کلا آدم اهل سفری نیستم چون واقعا از به هم ریختن روتین هام آزار میبینم، مثلا خیلی سخت توی جای جدید خوابم میبره و ...
حالا خلاصه همدان شهر قشنگی بود کلا ولی اولا گرمتر از اون بود که تصور میکردم ثانیا اینکه در کل شهر یه قهوه باکیفیت پیدا نکردم. نمیدونم شاید هم کافه هایی که من رفتم اینطوری بودن ولی خب توی گوگل پیداشون کرده بودم و معروف بودن ولی خیلی کیفیت قهوه شون پایین بود و اینو من دارم میگم که اصولا سختگیر نیستم. در نهایت سه روز قهوه درست و حسابی نخوردن و این یعنی سه روز سردرد و گیجی. هوا هم انگار خشک بود و کل لبم خشک شده. در کل که اوضاعم به هم ریخته.
الان خوشحالم که خونه ام. روی تخت خودم. خوابم میاد ولی خب اون مشکل همیشگی رو دارم که نمیتونم توی روز بخوابم و باید عملا کل روز رو بیحال بگذرونم تا بتونم شب بخوابم.
از شهر کتاب همدان کتاب کار عمیق رو خریدم. مقدمه اش رو خوندم و خوشم اومد. واقعا تمرکزم خیلی کم شده. بیخودی توی اینترنت به ویژه اینستا و سایتای خبری میچرخم.
یه کیسه پارچه ای، یه جوراب و یه سرویس قابلمه بانمک هم یادگاری خریدم واسه خودم به اضافه کماج.
.
.
یکی از چیزهایی آزاردهنده برام تلاش مردم برای گرفتن عکسای مدلینگه. یعنی عملا هرجای تاریخی میری نمیتونی دو دقیقه بشینی بنا رو نگاه کنی بس که تو کادر این و اون قرار میگیری. بعد عکس مدلینگ و قر و قمیش سر قبر ابن سینا آخه؟
تا حالا همدان نرفتم. وسوسه شدم برم. هوای شهرهایی که توشون بودم این قدر خشک بوده که گمونم همدان بهتر باشه. من اصلا نمیتونم قهوه بخورم. فوری تپش قلب میگیرم و دلشوره بسیار، ولی دوستامون که کافی شاپ دارن از امارات و گرجستان و ارمنستان دونه قهوه میارن و همونجا آسیاب میکنند و خودشون خیلی میگن خوبه :))))
هیچ جای دنیام خونه آدم نمیشه. من هم خیلی کم تو اماکن تاریخی از خودم عکس میگیرم ولی خداییش از در و دیوار زیاد عکس میگیرم. چون عاشق نقش و نگارهای قدیمی هستم. از این عکسهایی که دخترا هفت قلم آرایش میکنن تو شبستان مسجد نصیرالملک خندهام میگیره
آره همدان بد نبود ولی کلا من حال و حوصله سفر ندارم.
من کلا بدون قهوه نمیتونم زندگی کنم. خیلی هم سعی کردم وابستگیم رو بهش کم کنم ولی موفق نشدم.
اصلا من کلا رفتارهای عموم آدما به نظرم ابلهانه و سبکه