این هفته خیلی سخت گذشت. از سفر خسته بودم و آخر هفته قبل رو استراحت نکرده بودم، توی اداره هم خیلی سرم شلوغ بود و واقعا الان به این سه روز تعطیلی نیاز دارم.
این هفته خوندن کورسرخی تموم شد. بعضی روایتهاش واقعا ناراحت کننده بود.
از امروز نوشتن خاطرات روزانه رو دوباره جدی شروع کردم. قرارم اینه هر روز دفترم رو ببرم اداره تا بتونم بین کارهام بنویسم.
درسهای برندسازی شخصی رو هم دارم با سرعت لاک پشتی جلو میبرم. یکی از سرفصلهاش خودشناسبه و این روزا ذهنم رو خیلی درگیر کرده. واقعا انگار خودم رو نمیشناسم. یک سری سوال داشت که باید جواب میدادی. من واقعا جوابش رو نمیدونم. مثلا یکیش اینه که اگه قانون دنیا این بشه که به همه میزان یکسانی حقوق بدن و همه باید یه کاری رو هشت ساعت انجام بدن، تو چه کاری رو انتخاب میکنی؟ من واقعا جواب مشخصی ندارم. مثلا شغل الانم رو دوس دارم. کتابفروشی دوس دارم. خیاطی دوس دارم، پزشکی دوس دارم و هزار تا کار دیگه
یا من حتی جواب این سوال ساده رو نمیدونم که نقطه قوت و ضعفم چیه.
من احتمالا ادبیات انگلیسی یا فارسی رو انتخاب میکردم و خودم رو در اون چیزی که عاشقش بودم غرق میکردم.البته اگر همزمان از آزادی هم برخوردار بودم.
یعنی تدریس ادبیات انگلیسی یا فارسی رو به عنوان شغل انتخاب میکردید؟