دیشب مناسک برج میلاد رو انجام دادم. وقتی ایستاده بودم توی محوطه، همون جای دو سال پیش، و یه نسیم خوش پاییزی بهم میخورد، دیگه هیچ خبری از اون احساسات وحشتناک دو سال پیش نبود. سال ۱۴۰۰ عجب سال نحس و وحشتناکی برام بود. آدمهایی که افسردگی رو تجربه میکنن واقعا دارن هر روز زجر میکشن، مطلقا هیچ کاری نمیتونستم بکنم. یادمه شب تحویل سال ۱۴۰۱ توی نماز به خدا گفتم من دیگه دارم تموم میشم.
دیروز فیلم مصاحبه گلشیفته رو دیدم. چقدر از شخصیتش خوشم اومد و چقدر روون و راحت از مشکلاتش گذر کرده بود. یعنی حتی گریه اش هم روون بود و اثری از خشم نداشت.
امروز میخوام پیاده برم یه مرکز خرید دور از خونه برای همکارم صندل بخرم، مدل صندل خودم که خوشش اومده و گفته براش بخرم. میخوام به میران فراوانی چرت و پرت هم برای خودم بخرم اعم از لباس و سایر چیزها. یه کتابفروشی خوب هم اونجا هست که میخوام برم. یه قهوه خوب هم بخورم.
دیشب یه شلوار تو خونه ای خوشگل دیدم توی برج میلاد. هندی طور بود. یه تومن بود قیمتش. نخریدم.
برای من افسردگی این شکلیه که انرژی انجام هیچ کاری رو ندارم.چه خوبه که اون دوره رو گذروندین. شلوار هندی یک میلیون تومان قیمت بالاییه. فروشگاههای آنلاین ارزانتر گیرتون میاد.
من تا قبل از اینکه دچار افسردگی بشم، فکر میکردم یه ناراحتی خیلی شدیده ولی وقتی دچارش شدم، دیدم چقدر پیچیده و نابودکننده است.
آره گرون بود.