پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

یک روزه دار سست ایمان

امروز روزه ام.

از کله سحر که از خواب بیدار شدم، داشتم فکر میکردم افطاری چی بخورم. دیشب هم خواب میدیدم روزه ام ولی توی سفر بودیم و نمیتونستم از صبحانه هتل بگذرونم.

شکم چه عزیزه واقعا. 


خرده جنایت های زندگی کارمندی

از جمله چیزهایی که ازشون متنفرم، سر کار اومدن با سردرده. حالا چرا اومدم؟ چون جلسه داشتیم و اگر ما کار نکنیم، مملکت از هم میپاشه. 

سردرد صبحگاهی من ارتباط مستقیمی با کیفیت خوابم داره و کیفیت خوابم ارتباط مستقیمی با آرامش قبل از خواب داره. 

الان نون و پنیر خوردم با رایس کیک. کاش نیسی امروز نیاد.

دیروز از دفتر اصلی زنگ زدن بیا اینجا کار کن. پشت فرمون بودم و گفتم بذار مفصل حرف بزنیم. اون لحظه خوشحال شدم و جوابم توی ذهنم مثبت بود ولی هی هرچی گذشت دیدم بهتره نرم. مزایایی داره ولی حواشی زیادی هم داره. 

کار ص به من گره خورده. از مهمترین مسببان بدبختی های من بود. دیروز یه لحظه به سرم زد توی کارش سنگ اندازی کنم ولی گفتم ولش کن. یه کامنت مثبت روی پرونده اش گذاشتم و فرستادم رفت. بعد خیلی جالبه رئیسمون گفت مطمئنی به خاطر روابط شخصی کامنت مثبت بهش ندادی؟ یعنی انگار جوری نشون داده بودم که خیلی باهاش رفیقم. خوشحال شدم از اینکه تونسته بودم احساساتم رو کاملا پنهان کنم. 

ریشه یابی مشکلات خانوادگی با نگاهی به ترورهای سازمان یافته

رئیسمون خیلی مرد خوبیه. خیلی آروم و محترمه. دیروز تو اتاقش بودم خانمش زنگ زد و انگار گفت چرا ناهارتو نبردی. اینم گفت یادم رفته و اینا. خیلی مهربون و قشنگ با خانومش حرف زد. سنش بالاست ها. نوه داره فکر کنم. 

بیشتر ازش خوشم اومد. کلا من اگه بفهمم مردی با زنش رابطه خوبی داره خیلی بیشتر توی چشمم بزرگ میشه و وقتی بفهمم مردی با زنش مشکل داره خیلی خیلی حس منفی بهش پیدا میکنم. 

کلا بر خلاف اون چیزی که عموما میگن، شیرینی و تلخی زندگی دست مرده به نظرم.  بیشتر از نود درصد مواقع هم مردها در مشکلات زندگی‌ مقصرن. یعنی من تا حالا خلافش رو ندیده ام. 

.

پیامک تبلیغاتی کم بود حالا تماس تیلیغاتی هم بهش اضافه شده. من تقریبا روزی دو سه تا تماس دارم از فیلتر یخچال و خیریه و کتابفروشی و تبلیغات بیمه و اینا. یه کمی هم حس تخلیه اطلاعاتی دارم بهشون. یکیشون چند وقت پیش زنگ زده بود و گفت با توجه به اینکه شما توی صنف لوازم خانگی کار میکنید، فلان چیز رو بخرید از ما. گفتم من توی صنف لوازم خانگی کار نمیکنم. گفت پس کجا کار میکنید؟ گفتم چطور؟ گفت میخوام بانک اطلاعاتیم رو کامل کنم. یعنی فک سیستم های اطلاعاتی افتاد با این حرف.

یا اینکه الان یادم اومد یکی زنگ زده بود گفت من از نمایندگی بیمه ماشینتون هستم و بیا فلان قدر پول بده واسه نمیدونم چی چی. منم فکر کردم راست میگه. بعد تهش فهمیدم اصلا نمیدونه ماشین من چیه و اسم من چیه و بیمه من چیه. یعنی یه تیری تو تاریکی انداخته بود فقط.

راستی الان یادم اومد یکی دو ماه پیش یکی زنگ واحد ما رو زد. بعنی توی ساختمون بود و اومده بود دم واحدمون. یه خانومی بود و یه پلاستیک پر از چیس و پفک هم دستش بود. بعد گفت سلام الناز. گفتم الناز کدوم خریه (البته توی دلم) بعد گفت عه اشتباه زنگ زدم و الناز کدوم واحده و اینا. بعد هم رفت. وقتی در رو بستم به نظرم مشکوک اومد. آخه زنگ کدوم واحد رو زده بود و اومده بود توی خونه که حالا داشت دنبال الناز میگشت؟

خلاصه اینا رو که کنار هم میذارم، میگم اگه آدم مهمی بود فکر میکردم یه گروه تروریستی دارن نقشه ترورم رو میکشن. 

جمعه خونین

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.