دیروز و امروز دل گرفته بودم، دلیل اصلیش هم خشم بود. واقعا هرچقدر به روی خودم نیارم، خیلی از پدرم خشمگینم. در بدترین شرایط روحی و جسمی، حتی یه زنگ نزد حالم رو بپرسه. واقعا برای من مرده دیگه. خب پدرت اگه مرده باشه، بعد از زایمانت زنگ نمیزنه حالت رو بپرسه. خیلی دوست داشتم توی این شرایطی که واقعا به کمک و استراحت و حمایت عاطفی نیاز دارم و اینکه توی مرخصی زایمان هستم و وقتم آزاده، میرفتم مشهد و حال و هوام عوض میشد ولی اصلا دلم نمیخواد گل پسر رو ببرمجایی که دوستش ندارن. از طرفی دلم برای گل پسر هم میسوزه که خیری از فامیل مادری نمیبینه واسه همین میخوام بیشتر ببرمش سمت خانواده احسان تا لااقل اونا بهش محبت کنن. هر بار بابای احسان زنگ میزنه و با محبت حال گل پسر رو میپرسه، میفهمم بابام چه ظلمی به من و بچه ام کرد. هرگز نمیبخشمش.
.
امروز عصر رفته بودیم نیایش مال. خیلی شلوغ بود. منم افتاده بودم روی مود اضطراب. به احسان گفتم آدما رو که میبینم اینقدر آسوده و خوشحالن، با خودم میگم چرا من اینقدر پریشونم. احسان گفت تو دو ماه پیش بزرگترین اتّفاق خلقت رو رقم زدی، معلومه که شرایط جسمی و روحی خاصی داری. خیلی به دلم نشست این حرف.
.
از دیجی کالا یه سرهمی و یه کتاب برای گل پسر سفارش دادم با یه جاکلیدی برای خودم که روش نوشته: از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را. واقعا این روزا به این جمله نیاز دارم. با اینکه از حدود هجده سالگی مستقل و دور از خانواده زندگی کرده ام، هیچ وقت مثل این روزا احساس تنهایی نکرده بودم.
.
اینا رو دیشب نوشتم و میخواستم پست کنم که پشیمون شدم. دیشب گل پسر خیلی بد خوابید و خب منم خوب نخوابیدم ولی خب الان خوابه و منم که اصلا نمیتونم توی روز بخوابم دراز کشیده ام روی کاناپه هال. امروز ساعت یک برق ما قطع میشه (خداییش این قطعی برق چه مسخره بازیه این وسط) و نمیدونم اون ساعت با گل پسر بریم پارک یا نه. همچنان کریر به دستم نرسیده و نمیتونم گل پسر رو سوار ماشین کنم ( با خودم میگم کاش خودمون رو واسه کریر معطل این دوستامون نمیکردیم. ما این همه چیز خریده بودیم، حالا یه کریر هم روش. الان پشیمونم که ازشون خواستم کریر رو بهمون بدن ولی خب دیگه کاریش نمیشه کرد).
.
وقتی باردار شدم، داشتم کتاب صلحی که همه صلح ها را بر باد داد میخوندم. صبحها زودتر میرسیدم اداره و تا قبل از اینکه ساعت کاری شروع بشه یه فصل میخوندم و ازش یادداشت مینوشتم. بعد دیکه افتادم به تهوع های وحشتناک بارداری و کتاب نصفه موند. حالا تصمیم گرفتم خوندنش رو ادامه بدم. دفتری رو که یادداشت های این کتاب رو توش نوشته بودم آوردم بیرون و این مدت مرورش کردم تا فضای کتاب دوباره به ذهنم بیاد. از پنجشنبه اول آذر هم خوندن کتاب رو شروع کردم البته خب خیلی لاک پشتی جلو میرم با وجود گل پسر. ولی همین رو به فال نیک میگیرم.
.
طاقچه تخفیف های خیلی خوبی گذاشته بود. اشتراک یکساله بی نهایت رو خریدم صد تومن. حالا میخوام بعد از آبنبات ها، تربیت بدون فریاد رو بخونم. تعریفش رو زیاد شنیده ام.
چه عجیب
من آرشیو وبلاگت رو فرصت نکردم بخونم برای همین متوجه نشدم
کاش هیچوقت تو زندگیهامون به چیزای کم ارزش نچسبیم و بتونیم مدام در حال رشد و ارتقا خودمون باشم
بله واقعا. کاش
دریا جون جسارتا چرا بابا اینطور رفتار میکنند؟
بینتون مشکل خاصی بوده؟
قبلا نوشته بودم عزیزم. پدرم با اینکه وضع مالیش خیلی خوبه خیلی خسیسه و سر سیسمونی و اینا اینطوری کرد.
درمورد پدر،مادرنمیتونه روش کارکنه حداقل ظاهرماجراروحفظ کنه؟
اگه فقط ۹ماه مرخصی داری که حتما سفربرو.جداازپیش مادرشوهرخودتون سه تایی هم برید.مثلا برید کیش اگه امکانشو دارید. چون بچه هرچه بزرگ ترشه سفررفتن سخت ترمیشه چون به تکاپو وچاردست وپا میافته
شماهاچقدرکتاب خونید نمیدونم چرادیگه نمیتونم کتاب بخونم مخصوصا ازصفحه موبایل
چرا ، شاید بشه. حتی خواهرم زنگ زد که پادرمیونی کنه ولی من نخواستم. میدونی خیلی دلم شکسته. واقعا شرایط جسمی و روحی سختی داشتم بعد از زایمان، دور و برم هم کسی نبود و واقعا نیاز داشتم بهم زنگ بزنه. الان دبگه چه فایده ای داره؟
آره مرخصی نه ماهه ولی مشکل اینجاست که همسرم تا عید نمیتونه مرخصی بگیره. عید احتمالا بریم یزد مثلا.
آره من خیلی به کتاب خوندن علاقه دارم . کتاب کاغذی البته یه چیز دیگه ست ولی خب طاقچه و اینا در دسترس ترن همیشه.