دیشب اولین جلسه از کلاس یوگای آنلاین بود و باید بگم خیلی موفقیت آمیز نبود. یوگا برای من یعنی آسودگی و توجه به خود و این در شرایط فعلی ام امکان پذیر نیست. دیروز کلاس ساعت شش و نیم شروع میشد. همیشه عادت داشتم قبل از کلاس یوگا (که تا الان همیشه حضوری میرفتم) دوش بگیرم، گردن بند لاک پشتی بندازم، لباس مخصوص بپوشم، اسپری مخصوص یوگام رو بزنم بعد مت رو حدود ده دقیقه مونده به شروع کلاس پهن کنم و آسوده و راحت دراز بکشم و به صداهای محیط گوش بدم تا مربی کلاس رو آغاز کنه.
و خب طبیعیه که با وجود یه کوچولوی سه ماهه، اجرای این آداب ممکن نیست. دیروز تقریبا تا پنج دقیقه به کلاس داشتم دنبال مت و لباسم میگشتم و آخرش هم فقط تیشرتم رو عوض کردم و با همون شلوار خونه سر کلاس حاضر شدم. کلاس هم حدود هشت و ربع تموم شد و من دلم آشوب بود که داره وقت خواب گل پسر میگذره و بعد از کلاس هم تازه گرسنه بودم و شام خوردم و قرمه سبزی گذاشتم داخل آرام پز.
بنابراین نه تنها به آرامش نرسیدم بلکه اضطراب هم گرفتم. حالا نمیدونم جلسات بعدی هم برم یا نه. احسان میگه برو چون همین میزان اندک هم بهتر از اینه که اصلا انجامش ندی ولی آخه من الان متوجه شدم اون آداب آرامش بخش برام از خود حرکات یوگا مهمتر بوده و چون الان امکانش رو ندارم، اون لذت رو نمیبرم. خلاصه نمیدونم چه کنم. یه گزینه هم اینه که کلاسم رو عوض کنم و برم ساعت یازده صبح که خودم با گل پسر توی خونه ام و با حضور ایشون سر کلاس باشم، هرچند نمیدونم باز هم اون آرامش رو خواهم داشت یا نه.
دیروز اول جلسه، استاد سوال کرد که چرا یوگا میکنید؟ من گفتم بهترین احساس رو نسبت به خودم و جهان وقتی دارم که در حال یوگا کردن هستم. واقعا همینطوره.
دیگه اینکه گفت بچه ها از حدود چهارسالگی میتونن بیان کلاس یوگا. آخ که دلم رفت که گل پسر چهار ساله ام رو ببرن کلاس یوگا و توی خونه باهم تمرین کنیم .
حالا که اینقدر بحث یوگا شد در این پست، این رو هم اضافه کنم که من یه سری آرزوی رویایی دارم یعنی آرزوهایی که احتمال برآورده شدنشون خیلی کمه، یکیش اینه که یه استودیوی یوگا توی یه منطقه خوش آب و هوا داسته باشم. یکی دیگه اش هم اینه که یه مزون نقلی لباس عروس داشته باشم. در راستای این آرزوی دومی، دو سه سال پیش،رفتم کلاس خیاطی ولی خب تا الان چند تا دامن (البته با همکاری مربی کلاس) و چند تا دستگیره آشپزخونه و یه روبالشی دوخته ام .
.
یک فصل از صلحی که همه صلح ها را بر باد داد رو خوندم البته حس میکنم با تمرکز کم. حالا باید یه شب بعد از خواب گل پسر، خلاصه اش رو توی دفترم بنویسم.
.
برای جمعه وقت آتلیه گرفتم واسه سه ماهگی گل پسر . الان پشیمونم راستش. حوصله این دنگ و فنگا رو ندارم کلا.
.
یه نفر پادکست رختکن بازنده ها رو بهم معرفی کرده بود و خیلی ازش تعریف میکرد. اپیزود آخرش رو که مصاحبه با امیر حسین صدیق بود گوش کردم و اینقدر به نظرم بد بود که همون وسطش قطع کردم. هم بیخودی و بی دلیل هی الکی میخندیدن و هم مدام وسط حرف همدیگه حرف میزدن، دو تا خط قرمز من.
.
تبلیغ یه دوره آموزشی چهار روزه مربوط به کارم رو دیدم که اوایل اسفند برگزار میشه. هم میشه حضوری شرکت کرد و هم مجازی. احسان میگه حضوری برو . اون وقت گل پسر بزرگ شده و خودم نگهش میدارم. حالا نمیدونم چه کنم. راستش علاوه بر گل پسر، یه دلیل دیگه ام برای اینکه میخواستم مجازی شرکت کنم اینه که از تیر ماه دیگه توی هیچ جمع کاری و تخصصی نبوده ام و یه کمی انگار اعتماد به نفسم رو از دست داده ام. اضافه وزن هم مزید بر علت شده.
.
منتظرم گل پسر بیدار بشه باهم بریم پارک.
سلام عزیزم
واقعا حظ میکنم که انقدر خوب داری همه چیزو مدیریت میکنی و با دریای چند ماه قبل و موقع تولد دخترک کلی فرق کردی. از ته دل خوشحالم و خوشحالتر که همسرت هم خدا رو شکر همراهت هست و کارشکنی نمیکنه. چقدر عالی که اینهمه ذهن پویا و فعالی داری و برای آینده کلی آرزو تو سرت هست و مطمئنم به تک تکشون با برنامه ریزی دقیق میرسی. طبیعیه که نمیتونی انتظار همون تحرک و پویایی رو با وجود یه وروجک سه ماهه داشته باشی اما همینکه همه چیو تعطیل نکردی و همین کلاس یوگا رو داری میری و فکرهای جذاب دیگه ای هم تو سرت هست یه نقطه قوت خیلی خوبه که خیلی از مادرها در این سن بچه هاشون بهش نرسیدند.
من همیشه به وبلاگت سر میزنم دریا جان. شرمنده اگر نمیتونم هر بار پیام بذارم.
خدا قوت مامان نمونه و خوش انرژی
سلام عزیزم
خیلی ممنون از انرژی مثبتت. آره واقعا سعی میکنم بتونم حال خودم رو با این کارها خوب نگه دارم و اینکه تو که تجربه ات بیشتره این نگاه مثبت رو به کارهام داری،واقعا برام ارزشمنده
آه دریا
یکی از بزرگترین آرزوهای من اینه که چند ماه اول ماه رو یک بار دیگه زندگی کنم
من خیلی برام سخت بود پذیرش اینکه دارم مهمترین کار دنیا رو میکنم
همسر خیلی سختگیر بود تو نظم خونه و واقعاهیچ کمکی تو بچه داری بهم نکرد
منم هنوز به خونه داری عادت نداشتم حالا یک فسقل هم اضافه شده بود
حدودای ۲سالگیش رفتم باشگاهی که خانه کودک داشت
ولی با شروع کرونا اونم تعطیل شد
ولی با همه سختیهاش دلم میخواد چندماه اول رو یکبار دیگه زندگی کنم
آره واقعا شیرینه.
البته من کلا معتقدم هر موقعیتی از زندگی شیرینی ها و چالش های خودش رو داره و همه اش قشنگه به نظر من. همیشه باورم اینه که هر موقعیتی رو که در زندگی داری ، باید با تمام وجود زیست کنی
وبلاگتو خوندم مامان خانوم جدید و قبلا هم یکیدوتا نظر برات گذاشته بودم. خواستم بگم میفهممت و درست یاد روزای خودم میفتم. تلاش برای برگردوندن روتین قبلیم. که واقعا تلاش درستی نبود. چون ناکامم میکرد و به جای لذت بردن از دخترم فقط نگران بودم و مضطرب. بعد سه چهارماه فهمیدم باید دل بدم به دخترم و بذارم اون یه چیزایی رو تعیین کنه. میدونی این روزا واقعا بزرگترین اتفاقای زندگی پسرت داره رقم میخوره. تازه اومده توی این دنیای به این بزرگی. با اینهمه ناشناختهها…اینهمه چیزهای جدید و عجیب و غریب که باید برای عادت کردن بهشون کلی انرژی صرف کنه. میدونی چقدر بت آرامش تو نیاز داره. انقدر بینظمی وجود داره توی خواب و خوراک و نیازهای نوزاد که اصلا نمیشه برنامه فیکسی داشت تا چندماه… پس تو که حیات پسرت بهت بنده، با خودت مهربون باش. توقع نداشته باش که همهچی به همون پرفکتی که قبل پسرت بوده باشه و همون انرژی رو بگیری از یوگا.اگه توقعت پایین بیاد خودت هم لذت بیشتری میبری و آرامشت هم بیشتر میشه. همینکه چنددقیقه بشینی و نفس عمیق بکشی همینکه یه شاواسانا وسط روز بدون هیچ پس و پیشی با تمرکز بری برای این روزات عالیه! من تا هنوزم که دخترم دوسالش نشده نتونستم برگردم به روتین یوگام. باهم یوگا میکنیم و خیلی هم خوبه و اونم یاد گرفته ولی واقعا اونجوری مثل قبل نمیشه مگه اینکه همسرم بچه رو بگیره که خب بازم یه مادر همش فکر و ذکرش بچه و هزار کار نکرده ست. خلاصه یه بخش خیلی سخت مادر شدن پذیرش هویت جدیده. اینکه بهرحال ما داریم از یه موجود زنده مراقبت میکنیم و نمیشه که توقع داشت همهچی زود مثل سابق بشه..آرامش تا یکی دوسال توی همین عادت کردن به لذتها و لحظههای کوچیک و کوتاهه. همینکه یه چای و شیرنی بخوری با ذهنآگاهی وقتی پسرت خوابه.. یه اپیزود سریالتو ببینی. یه اپیزود پادکستتو گوش کنی سه صفحه کتابتو ببری جلو… انقدر زود میگذرن این روزای شیرین پسرت…دلت میخواد فقط برگردی یه بار دیگه زیر گلوشو که بوی شیر میده بو کنی کیف کن با این روزات بدون اینکه سخت بگیری
سلام عزیزم
اولا که خیلی ممنونم ازت که وقت میذاری و اینطور مفصل برام مینویسی. پیامهای قبلیت رو هم یادمه و خیلی برام مفیده بوده.
دقیقا درست میگی و منم نظرم همینه یعنی اصلا دنبال این نیستم که با عجله و دادن اضطراب به خودم و پسرم، بخوام به روتین قبلیم برگردم و اصلا چه بسا نشه دیگه صد در صد اون روتین قبلی رو حتی سالهای بعد ادامه داد. من فقط دوست دارم امتحان کنم و ببینم چطور میتونم با گل پسرم به تعامل برسم. مثلا دیدم نمیشه یوگا رو الان انجام داد و منم اصراری ندارم ولی مثلا باهاش میرم پیاده روی و خیلی دوست داره و آرامش داره اونم.
هیچ عجله ای برای هیچ چیز ندارم و فقط هدفم آرامش خودم و خانواده امه.
بارم ممنونم که راهنماییم میکنی. بازم بنویس برام
چقدر خوب که وقتت رو به بطالت نمیگذرونی و چقدر خوب تر که همسرت مشوق هست برات و نمیگه بچه داریتو بکن الان وقت این کارها نیست !
آخه من واقعا اگه یه لحظه از خودم غافل بشم و برای خودم برنامه ریزی نگنم، افسرده میشم.
آره همسرم خیلی همراهی میکنه خدا رو شکر.