از پیاده روی روزانه با گل پسر برگشته ام و گل پسر هنوز داره ادامه خواب کالسکه رو انجام میده و فرصت خوبیه برای نوشتن. این روزا هی میخواستم بنویسم ولی فرصت نمیشد.
چند روزیه که به حای مرکز خرید، میرم پارک محله مون برای پیاده روی و گردش با گل پسر. یه هدفون بلوتوثی جدید هم خریده ام و پادکست گوش میدم . دیروز و امروز دو تا از قسمتهای پادکست پانته آ وزیری رو گوش کردم. کلا از شخصیت و نگاهش خوشم میاد. هر وقت هم حرفاشو گوش میدم، دلم برای محیط کار تنگ میشه.
کلا این مدت که خونه ام حس میکنم کار نکردن و خونه بودن چقدر همه چیز رو آهسته میکنه. سرعت رو از همه چیز میگیره. فرصت بهت میده که خوب تامل کنی. انگار برای هیچ چیزی عجله نداری. این برام لذت بخشه و حتی برای من که همیشه انگار در حال شتاب بودم یه جورایی مفید و لازم هم هست، چند روزه که روی تخته سیاه کنار سینک نوشته ام "آهسته". کلا من همیشه در تلاشم تا این آهستگی رو به خودم یادآوری کنم و واسه همینه که به لاک پشت و هر چیزی که طرح و مدل لاک پشت داشته باشه علاقه دارم و همیشه جلوی چشمم میذارم تا کندی و آهستگی رو بهم یادآوری کنه. یه عروسک لاک پشت روی داشبورد گذاشته بودم تا یادم باشه آروم رانندگی کنم، یه گردن لاک پشت میندازم تا یادم باشه آهسته زندگی کنم و یه مجسمه لاک پشت هم روی میز اداره گذاشته بودم. حالا در همبن راستا، چند وقت پیش یه انگشتر لاک پشتی بانمک توی دیجی کالا دیدم که دلم میخواست بخرم ولی میترسیدم به اندازه تصویرش قشنگ نباشه. مال برند ماوی گالری بود و سرچ کردم دیدم توی شعبه نارمک سون سنتر موجوده. دیگه روز پنجشنبه از این سر شهر کوبیدیم و رفتیم اون سر شهر تا من ببینمش و اگه قشنگ بود بخرم. خیلی ظریف و قشنگ و دوست داشتنی بود. خریدمش و الان هر وقت نگاهش میکنم شاد میشم.
.
جمعه رفتیم آتلیه و از گل پسر عکس گرفتیم. بارش از روی دوشم برداشته شد.
.
تا اینجا رو یکشنبه یازده آذر نوشته ام و توی چرکنویس های وبلاگ بود. یادم نیست چرا ادامه ندادم و پستش نکرده ام. احتمالا گل پسر بیدار شده.
.
حالا الان در صبح شنبه آلوده هفدهم آذر مینویسم. این آخر هفته گل پسرم اولین مسافرت زندگیش رو رفت. رفتیم اصفهان خونه پدری احسان. پنجشنبه شش صبح راه افتادیم و یه ناهار و شام اونجا بودیم و صبح جمعه حدود هشت راه افتادیم سمت تهران. همینقدر مختصر و مفید. ولی خیلی خوب بود. واقعا روحیه ام عوض شد. یکی از نعمتهایی که خدا به من داده خانواده خیلی خوب و محترم احسانه.
چیزی که باعث شد الان بنویسم یادآوری خاطره پارسال در چنین روزیه. پارسال این موقع من و احسان یه سفر یه روزه رفتیم بندر انزلی. یعنی صبح از تهران راه افتادیم با اتوبوس و ظهر رسیدیم انزلی، شب توی یه هتل خیلی قشنگ که اتاقش دکور چوبی خیلی خاصی داشت و بالکنش دقیقا رو به دریا بود خوابیدیم و صبح هفدهم آذر راه افتادیم سمت تهران. خیلی خوش گذشت و دقیقا همین روز در انزلی اولین روز آخرین پریود من بود و اینقدر در سونوگرافی های بارداری، این تاریخ رو گفته ام که خیلی توی ذهنم حک شده.
.
امروز انرژیم خیلی مثبته. از دیروز یه چله زیارت عاشورا شروع کرده ام. از دوران بارداری، چهارده هزار تا صلوات برای سلامتی گل پسر نذر کرده بودم که شش هزارتا رو توی بارداری فرستاده بودم و بقیه اش هم هفته پیش تموم شد. یه ختم قرآن هم نذر کرده بودم که باید شروع کنم لااقل روزی یک صفحه بخونم. .
خدا گل پسر رو براتون حفظ کنه




چقدر مختصر و مفید رفتید پیش خانواده همسر
نظراتون قبول
ممنون عزیزم
آره خیلی جمع و جور بود.کلا هم به نظرم بیش از این موندن پیش خانواده شوهر درست نیست
مبارک باشه.
چقدر خوشحالم که از سفر انرژی خوبی گرفتین.
ممنون عزیزم
آره سفر خوبی بود