پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها میگذرد

این سریال جدید سروش صحت که اومده روی فیلیمو چه خوبه. دوستش دارم. حال و هواش قشنگه

صبح کلاس زبان داشتم. خوب بود، اومدم خونه الویه و چیپس خوردم، نماز خوندم و گمی خوابیدم. بعد هم توی اینترنت چرخیدم و کتاب خوندم و اینا. 

میخواستم شام از بیرون بگیریم ولی دیگه پاشدم مرغ درست کردم. برنج هم گذاشتم. 

یه کمی خسته ام ولی بدم‌نمیاد یه پیاده روی مختصر برم. شاید برنج رو که دم بذارم برم کمی بچرخم. 

دیشب رفتیم تئاتر صالحان توی پردیس شهرزاد. نمایشنامه آلبر کامو بود و قبلا خونده بودمش. خوشم اومد. بازیهاشون خوب بود. ولی تقریبا نصف سالن خالی بود. اون وقت بعدش رفتیم پیتزا فروشی، جا نبود بشینیم. 

یه تکنیک جدیدی که تازه برای آرامش خودم یاد گرفتم اینه که از علت کارهام سوال میکنم. از خودم میپرسم چرا داری این کار رو انجام میدی؟ و اگه جواب چیزی جز خواست خودم باشه همون لحظه اون کار رو متوقف میگنم. در واقع میخوام سعی کنم فقط روی خودم متمرکز باشم. 

الان هم سوالم اینه: خود عزیزم، دوست داری بری قدم بزنی یا بمونی خونه کتاب بخونی؟ 

الان ساعت یک ربع به هشته. پیاده روی رو رفتم. توی مسیر هم کتاب صوتی نفت و خون رو گوش کردم. خیلی خوبه هم محتواش و هم صدای گوینده اش. بعد رفتم کوروش، دوغ و آب معدنی و شیر و شکلات تلخ و کلوچه خریدم. رفتم دوش گرفتم. الان هم میخوام نماز بخونم و شام بخورم. البته دلم شام غذایی نمیخواد. شیر و میوه و کلوچه و اینا دلم میخواد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد