یکی از چیزهایی که خیلی ازش بدم میاد اینه که عده ای فکر میکنن اینکه وسط متن فارسی (عموما توی وبلاگ) یه کلمه یا عبارتی رو به یه زبون دیگه بگن مثلا انگلیسی، عربی، ترکی و ... دیگه ته بانمکی و استعداد و طنز و باحالی و متفاوت بودن ان. یعنی اینقدر از این کار تهوع میگیرم که وقتی متنی رو میخونم که اینطوریه، تپش قلب میگیرم.
امروز حال ندارم.
دلم میخواد برم یه جایی که فقط واسه یه روز، مطلقا کسی باهام حرف نزنه و بهم کاری نداشته باشه..
از مهمون داری و مهمونی رفتن متنفرم.
از اینایی که هی زنگ میزنن و نمیکنن اون حرف وامونده شون رو توی پیام بگن متنفرم.
از آدمی که هی قهر میکنه و بهش برمیخوره متنفرم.
خب از وقتی پست قبلی رو نوشتم، ناهار خوردم به اضافه چندتا زردآلو و یک هلو. اندکی خوابیدم، کابینت خوراکی، کابینت چینی ها و جاکفشی رو بسیار تمیز کردم. یه قابلمه روحی داشتم که سیاه شده بودم با لیمو و آب گذاشتم بجوشه و بسی سفید شد. از روز اولش هم بهتر شد.
بعد نشستم با یه لیوان نسکافه، یه فصل از کتاب پیاده روی و سکوت رو خوندم. اینقدر کتابش محشره که واقعا دلم نمیاد بخونمش.
بعد هم یه صفحه روی اینستا پیدا کرده بودم که کلاس یوگا داشت و چندتا لایو رایگان هم گذاشته بود. از مدل مربیه خیلی خوشم اومد. کلا معتقدم دلنشین بودن مربی در یوگا، تاثیر تمرین رو چند برابر میکنه. مت رو پهن کردم و لباس سفیدم رو پوشیدم و دو تا شمع روشن کردم و با یکی از لایوهاش یوگا کردم. سبک بود ولی خوب بود. میخواستم بعدش خودم سلام بر خورشید برم ولی دیکه شاواسانا کرد و بیخیال شدم. هنوز هم روی مت هستم.
دلم میخواد برم کمی قدم بزنم. حدود شیش و نیم اینا احتمالا میرم.
بعد از مدتهای بسیار طولانی، امروز اولین روزیه که تماما خونه ام و چقدر ذوق دارم. اصلا خونه موندن منو شارژ میکنه. از صبح پاشدم حیاط رو شستم، لباس شستم، چهل دقیقه تو خونه پیاده روی کردم، پادکست گوش کردم، حموم رو به صورت بسیار زیربنایی و عمیق تمیز کردم،حموم رفتم و الان هم قهوه ام تموم شد و میخوام برم چندتا ظرفی رو که توی سینکه بشورم و نماز و زیارت عاشورا بخونم .
واسه ناهار کمی عدسی دارم. از امروز تصمیم گرفتم دوباره برم توی فاز رژیم. حس میکنم چاق شده ام. باید برم برگه اون رژیمی که قبلا از دکتر گرفته بودم پیدا کنم. البته اغلب نکاتی رو یادمه.
دلم میخواد بعد نماز یه چیزی ببینم. احتمالا فیلم غریب رو ببینم.
چندتا گزینه واسه تمیزکاری هم دارم: جاکفشی، جاظرفی، کابینت خوراکیها، شاید یکی یا شاید همه اش رو انجام بدم.
دیشب رفتم مسجد و واقعا شلوغ بود. چون شام میدادن. یکی از کارهایی که خیلی ازش بدم میاد نذری گرفتنه. به نظرم نذری رو باید محترمانه بیارن و بهت بدن، نه اینکه وایسی تو صف و خودتو هلاک کنی واسه دو لقمه غذا. تا حالا هم این کار رو نکردم. دیشب هم بعد نماز سریع برگشتم و واسه عزاداری نموندم. هرچند خیلی دوس داشتم بمونم ولی اصلا حوصله شلوغ بازی های نذری دادن رو ندارم.
دیشب قبل مسجد یه مانتو هم خریدم. یه کفش هم دیدم که خیلی ساده و قشنگ بود ولی باز هم مشکل همیشگی نداشتن سایز ۳۶ رخ داد و کفش برام بزرگ بود.
این هفته قسمتهای اوشو از چنل بی رو گوش میکردم. فکر کنم تنها آدمی که از چنل بی و بندری خوشش نمیاد منم. این قسمت هم خیلی بد بود. بعنی اساسا من از اینکه کسی خیلی شیفته یا خیلی متنفر از یه موضوع باشه و بعد بره راجع بهش تحقیق کنه بدم میاد. اینم دیگه هر کاری میکرد بگه اوشو و دار و دسته اش بد بودن. اصلا خوشم نیومد. آنفالو هم کردمش. حالا نه اینکه اوشو خوب بوده، اساسا از مدل روایتش بدم اومد.
چقدر آدم وقتی توی خونه ست وقت داره. یعنی میتونی قشنگ واسه همه کارات برنامه ریزی کنی.