بدترین بخش سرماخوردگی به نطر من سردردشه و من امروز تا الان درگیرش بودم. دو تا مسکن هم از صبح خوردم ولی همچنان گیجم.
صبح رفتم امیرشکلات قهوه خوردم و بعدشم آروم آروم رفتم سمت مسجد و توی مسیر یه جوراب حوله ای هم واسه خودم خریدم. مشکل همیشگی کوچیک بودن سایز پاهام باعث میشه مجبور باشم همیشه جورابهای کلفت بپوشم تا کفش اندازه ام بشه.
دیروز نشستم واسه گذروندن روزای بیماری سریال فرندز ببینم. فکر کنم من تنها کسی هستم که تا حالا ندیدمش. نتونستم حتی یک قسمت رو کامل ببینم. خیلی بیمزه بود به نظرم. امروزم اشتراک نماوا خریدم که بشینم شریک جرم رو ببینم. یه کمی دیدم ولی خیلی جذبش نشدم.
ظهر یه کمی خوابیدم.
اون سوپ و قرمه سبزی که توی پست قبلی گفته بودم به سرانجام نرسید
یعنی اصلا جون اینکه هی به گاز سر بزنم نداشتم و بیخیالش شدم و زیر قابلمه ها رو خاموش کردم.سوپه البته فکر کنم پخته دیگه. البته اونم همه موادش رو ریختم توی خردکن و یه حالت پوره مانندی پیدا کرده.
امروز مرخصی استعلاجی دارم. از چهارشنبه سرماخوردگیم شروع شد. دیروز رفتم دکتر و گفت گلوت چرکی شده. واسه امروز هم استراحت داد. دیشب نتونستم خوب بخوابم. انگار تب داشتم چون خوابهای الکی میدیدم. الانم سردرد دارم.
سوپ و قرمه سبزی گذاشتم بپزه. دلم میخواد برم دوش بگیرم. نمیدونم برام خوبه یا نه.
بدم نمیاد برم بیرون هوا بخورم.
امروز تا حدی موفق شدم به قرار عصبی نشدن پایبند بمونم. البته یه مشکلی توی اداره پیش اومد که واقعا به هم ریختم ولی خب سعی کردم مدیریتش کنم. فکر کنم پرتنش ترین محیط کاری دنیا و پرحاشیه ترین همکاران دنیا نصیب من شده ان.
شروع کردم دوباره رادیو مذاکره گوش میدم. آقای شعبانعلی و متمم عزیزم همیشه نور روزهای تاریک زندگیمن.
از اینکه روزهام داره بدون دستاورد میگذره ناراحتم. باید بتونم یکی از پژوهشهایی رو که دستمه پیش ببرم.