-
از حال بد به حال خوب
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1403 09:01
دیروز خیلی با نوسان گذشت برام. از صبح خسته بودم و دلم نمیخواست بیام اداره ولی قرار بود کاری رو که دستمه برای یکی از همکارا توضیح بدم که وقتی رفتم مرخصی، کار رو ادامه بده. فقط واسه همین اومدم اداره ولی همکار گرامی نیومد. بعد بر خلاف قولی که با خودم گذاشته ام، چند تا چیز رو توی اینترنت جستجو کردم و اضطراب گرفتم. توی...
-
اولین خریدهای جدی
شنبه 22 اردیبهشت 1403 08:38
خب بعد از اون مود پایین روز پنجشنبه، خودم رو جمع و جور کردم و رفتم بیرون یه دوری زدم. البته ماشین نداشتم و اسنپ گرفتم. یه ماشین خیلی قراضه هم اومد دنبالم که بسیار هم بد و با سرعت بالا رانندگی میکرد. راننده هم خیلی پیر بود و انگار درست نمیدید چون چند بار نزدیک بود بزنه پشت ماشینها. بهش تذکر دادم یه کمی آرومتر برو. بهش...
-
تغییرات خلقی
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 08:32
دلم گرفته و احساس غم دارم. دیشب با احسان (همسر) دعوام شد. نمیدونم شاید هم تقصیر منه. توی محل کارش صد تا آدم دراز و کوتاه هستن ولی مدیرش فقط همسر رو میفرسته ماموریت. چه میدونم، شاید هم خودش خودشیرینی میکنه، من که اونجا نیستم. البته قضیه خیلی بزرگ نبود، فوقش یه ماموریت صبح تا شب بود ولی من کلا حالم خوب نیست. یه حال...
-
از گلدان تا پادرد
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 09:49
دیروز رفتیم یه گلدون نخل شامادورا و یه کاکتوس کوچولو گرفتیم. گذاشتمشون کنار سینک پیش سانسوریای کوچولوم و کاکتوسی که از قبل داشتم. خیلی خوشگل شد. روی تخته سیاه کنار سینک هم نوشتم: سلام به سر تا پای نی نی جونم (از توی کتاب ترانه های بارداری یاد گرفتمش) خیلی قشنگ شد کنار سینکم. دوست داشتم عکسش رو اینجا بذارم ولی بلد...
-
انرژی های منفی بی دلیل
شنبه 8 اردیبهشت 1403 09:27
آخر هفته خیلی آروم و خوب گذشت. کلا چند وقتیه که خیلی احساس ثبات و آرامش در زندگی دارم. همه چیز به نظرم آسون و راحت میرسه. توکلم به خدا خیلی بیشتر شده. خدا رو بابت هر لحظه شکر میکنم. صبح پنجشنبه رفتیم ویونا چای و کیک به عنوان صبحانه خوردیم (کلا از هر نوع صبحانه معهودی بدم اومده و برام یادآور تهوع های سه ماه اوله) بعدش...
-
دغدغه های سه ماهه دوم
چهارشنبه 29 فروردین 1403 11:13
دیروز نوبت دکتر داشتم تا جواب آزمایش غربالگری دوم و سونوگرافی آنومالی رو بهش نشون بدم. اول که رسیدم مطبش دیدم به به چقدر خلوته و کلا سه نفر توی نوبت نشسته بودن (بر خلاف همیشه که غلغله است) با خودم گفتم عجب شانسی آوردم، الان سه سوته میرم تو. ولی خب این شادی دیری نپایید و به دکتر اطلاع دادن که سزارین اورژانسی پیش اومده...
-
حس و حال بهتر
چهارشنبه 15 فروردین 1403 10:19
این روزها خدا رو شکر مودم خیلی خوبه. چندتا دلیل هم داره به نظرم: تهوع های سه ماه اول از بین رفته و اون حالت بی حوصلگی و کرختی رو هم خیلی کمتر دارم. کلا با انرژی تر شده ام. بهار قشنگ و پرنور هم اومده و صبحها که میام سر کار خورشید توی آسمونه و مثل زمستونا، حس نصفه شب سر کار رفتن به آدم دست نمیده (کلا بر خلاف این جو...
-
آخرین روزهای تعطیلات
جمعه 10 فروردین 1403 14:36
چهارشنبه رفتم واسه آزمایش هفته پانزدهم. ناشتا هم بودم واسه چک مجدد قند. دفعه پیش که آزمایش دادم (هفته ۱۲) قندم کاملا نرمال شده بود (البته هر شب یه متفورمین میخوردم) دیکه دکترم گفت متفورمین رو قطع کنم و دوباره آزمایش قند بدم. حالا خدا کنه الان هم قندم اوکی باشه و دیگه از شر متفورمین و اینا خلاص بشم. کلا ناشتا موندن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 فروردین 1403 16:42
امروز بالاخره رفتم چند تیکه لباس بارداری خریدم. هیچی لباس نداشتم، رفتم تیراژه، یه مغازه ای که تبلیغش رو دیده بودم و انصافا همه چیز هم داشت. صبح هم رفتیم سرای ایرانی سیسمونی ببینیم ولی چیز خاصی نداشت، دو سه تا دونه تخت بود فقط. خواهر همسر با شوهر و بچه اش اومدن تهران. قرار شد فردا بیان خونه ما عصرونه و بعد واسه افطار...
-
پراکنده های شب عید
سهشنبه 29 اسفند 1402 16:28
امروز دلم میخواست برم دستفروشهای شب عید رو ببینم. پرس و جو کردم دیدم اطراف هفت حوض پر از دستفروشه. دیگه از غرب تهران کوبیدیم رفتیم شرق به شوق زیارت دستفروشها. البته اینقدر همه اتوبانا خلوت بود که سه سوته رسیدیم. البته که چیزی نخریدیم، فقط یه بلوز شلوار با طرح فیل برای نی نی (میخوام طرح اتاقش رو با وسایل فیلی بچینم)....
-
احوالات آخرین روزهای سال
شنبه 26 اسفند 1402 09:30
امسال اولین ماه رمضان زندگیمه (البته طبیعتا بعد از دوران کودکی) که کلا روزه نمیگیرم. همیشه اهتمامم بالاخره برای روزه گرفتن بوده و تا جایی که توان داشتم روزه هام رو گرفته ام. کلا حال و هوای ماه رمضان رو خیلی خیلی دوست دارم. سونوگرافی و آزمایش غربالگری اول رو رفتم و خدا رو شکر همه چیز خوب بود. حالا برای هفته شانزدهم هم...
-
هفته یازدهم
دوشنبه 7 اسفند 1402 13:43
گفته بودم 15 اسفند باید برای غربالگری اول برم؟ روز بعدش هم که برای آزمایش. واسه همین امروز رو در برف اومدم اداره چون میخوام سه شنبه و چهارشنبه هفته دیگه رو مرخصی بگیرم. البته جز این دلایل دیگه ای هم داشت که اومدم اداره؛ اول اینکه توی خونه حوصله ام سر میره. یعنی از یه طرف میگم سر کار اومدن با بارداری سخته ولی از اون...
-
اندر احوالات ایام بارداری
شنبه 28 بهمن 1402 10:21
حدودا یک ماهی که نبودم یکی از مهمترین اتفاقات زندگیم رخ داد. اگرچه از قبل براش برنامه ریزی داشتم و حتی برای مراقبتهای قبل از بارداری ویزیت شده بودم و یه سری آزمایش و اینا هم داده بودم ولی باز هم وقتی اتفاق افتاد واقعا گیج شده بودم. یه کمی ترس هم چاشنی این گیجی بود. دیگه از اون موقع نشستم مو به مو وبلاگهایی رو که توش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دی 1402 18:29
وقتی پادکست رادیو مرز رو گوش میدم یه نکته به نظرم خیلی مشهوده؛ اینکه آدما اونقدر که از حرف و قضاوت دیگران راجع به مشکلش یا تفاوتشان آزار میبینن، از خود اون مشکل با تفاوت آزار نمیبینن. واقعا برام سواله چرا اینقدر آدما به همدیگه کار دارن؟ . فیلم you hurt my feelings رو تا آخرش دیدم. ساده و روون بود ولی گره داستان خیلی...
-
در باب خواب زیاد
پنجشنبه 14 دی 1402 15:53
وای چقدر امروز خوابیدم. دیشب نه خوابیدم و صبح حدود هفت بیدار شدم یعنی ده ساعت. بعد یه کمی دور خودم چرخیدم و نشستم یه کمی مصاحبه حمید شوکت با مهدی خانبابا تهرانی خوندم. از شکنجه های زندان بعد از کودتا گفته بود. کلا به ژانر یادداشت های زندان علاقه زیادی دارم. البته این دوز خشونتش زیاد بود. برای من یادداشتهای زندان از...
-
در باب پیاز داغ و اهمیت تجربه های جدید
دوشنبه 11 دی 1402 13:21
یکی از مقولاتی که تازه باهاش آشنا شدم، پیاز داغ آماده ست. اساسا غذاهایی که من میپزم خیلی پیاز داغ لازم نیستن و هیچوقت نیازش رو حس نکرده بودم ولی چند روز پیش آش رشته پخته بودم و چون یه کمی سرماخورده طور بودم، گفتم بهتره پیاز داغ درست نکنم و آماده بخرم. خریدم و ریختم توی آش و چقدر خوب شد. یعنی طعمش با آش های همیشگی صد...
-
خوش باش ندانی ز کجا آمده ای
یکشنبه 10 دی 1402 16:32
یکی از کارهایی که جدیدا انجام میدم و خیلی برام لذت بخشه اینه که توی اداره وقتی واسه خودم چای یا قهوه میریزم، یه پلی لیست موسیقی کافه ای هم میذارم و هدفون توی گوشم میذارم. قشنگ انگار توی کافه ام. . همکارم پسر بیست ساله اش توی تصادف فوت شده. امروز بعد از بیست روز اومده بود اداره. هنوز داغش سنگین بود. رفتم دیدنش و...
-
منظم کردن ذهن
پنجشنبه 7 دی 1402 11:30
تا اینجای امروز را به تمیزکاری گذرانده ام. خیلی جاها شلوغ و به هم ریخته شده بود. کشوی پشت آینه پر از لاک و رژ و کرم و اسپری و چیزهایی بود که حداقل یک سال استفاده نکرده بودم، همه را جمع کردم و فقط وسایلی را که به صورت جاری استفاده میکنم نگه داشتم. خیلی خلوت و خوب شد. بعد که موتورم روشن شده بود، رفتم سراغ کشوی لباس ها....
-
زندگی روزانه
سهشنبه 5 دی 1402 15:00
از عملکرد خودم در این روزها راضی بوده ام قدم های مورچه ای رو جدی گرفته ام. خوشحالم که دارم میرم خونه perfect days ببینم و آش رشته بخورم. . یه چیزی که این روزا خیلی توی ذهنم میاد و به افکارم نطم میده اینه که با خودم میگم: هر دوره زندگی مقتضیاتی داره، فرصت هایی رو ایجاد میکنه و محدودیت هایی رو برای آدم درست میکنه. مهم...
-
و من مسافرم ای بادهای همواره
شنبه 2 دی 1402 08:08
آخر هفته خیلی فرهنگی گذشت شب یلدا با میلیو و مری رفتیم تئاتر. ترس از مکان های شلوغ توی پردیس شهرزاد. خوب بود. البته جز ما چهار تا، فقط دو تا تماشاچی دیگه داشت و سالن تقریبا خالی بود. دو تا بازیگر داشت تئاتر که خیلی هم خوب بودن. دلم براشون سوخت که داشتن واسه شش نفر اینقدر زحمت میکشیدن. تئاتر ۴۵ دقیقه بود و بعدش از...
-
کوتاه از این روزها
چهارشنبه 29 آذر 1402 18:35
دیروز و امروز بعد از تقریبا یه هفته مرخصی استعلاجی برگشتم سر کار. دیروز که یه حس منگی و گیجی ناشی از بیماری داشتم هنوز ولی امروز خوب بودم. هر دو روز هم کلی کار گردم. نیسی هم نبود و با تمرکز و بهره وری فراوون کار کردم. امروز جزوه هام رو پاکنویس کردم. فحش گذاشتم واسه خودم اگه از شنبه هر روز ولو اندازه یه قدم مورچه ای...
-
شفافیت ذهنی حاصله از بیماری
دوشنبه 27 آذر 1402 07:42
امروز هم موندم خونه. سرماخوردگی ام خیلی بهتره ولی گفتم بهتره استراحت کنم و دیگران رو هم مریض نکنم. دیشب با سردرد بدی خوابیدم ولی الان خیلی خوبم. انرژیم خیلی خوبه، کلا من همیشه بعد از گذراندن یک دوره بیماری، یه حس شفاف و خوبی پیدا میکنم و دنیا برام زیبا میشه. یه خانومی رو هم سالها پیش توی اینستا دنبال میکردم و گمش کرده...
-
نوشته های انسانی که حالش بهتر شده
شنبه 25 آذر 1402 18:59
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذر 1402 15:56
بدترین بخش سرماخوردگی به نطر من سردردشه و من امروز تا الان درگیرش بودم. دو تا مسکن هم از صبح خوردم ولی همچنان گیجم. صبح رفتم امیرشکلات قهوه خوردم و بعدشم آروم آروم رفتم سمت مسجد و توی مسیر یه جوراب حوله ای هم واسه خودم خریدم. مشکل همیشگی کوچیک بودن سایز پاهام باعث میشه مجبور باشم همیشه جورابهای کلفت بپوشم تا کفش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 آذر 1402 09:04
امروز مرخصی استعلاجی دارم. از چهارشنبه سرماخوردگیم شروع شد. دیروز رفتم دکتر و گفت گلوت چرکی شده. واسه امروز هم استراحت داد. دیشب نتونستم خوب بخوابم. انگار تب داشتم چون خوابهای الکی میدیدم. الانم سردرد دارم. سوپ و قرمه سبزی گذاشتم بپزه. دلم میخواد برم دوش بگیرم. نمیدونم برام خوبه یا نه. بدم نمیاد برم بیرون هوا بخورم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذر 1402 17:22
امروز تا حدی موفق شدم به قرار عصبی نشدن پایبند بمونم. البته یه مشکلی توی اداره پیش اومد که واقعا به هم ریختم ولی خب سعی کردم مدیریتش کنم. فکر کنم پرتنش ترین محیط کاری دنیا و پرحاشیه ترین همکاران دنیا نصیب من شده ان. شروع کردم دوباره رادیو مذاکره گوش میدم. آقای شعبانعلی و متمم عزیزم همیشه نور روزهای تاریک زندگیمن. از...
-
متمم خوانی
یکشنبه 19 آذر 1402 18:28
-
آنچه گذشت
یکشنبه 19 آذر 1402 07:40
آخر هفته رفتیم بندر انزلی. خیلی خوب و دوست داشتنی و آرامش بخش بود. مدتیه که خیلی بی حوصله شده ام و البته عصبی. واقعا تحملم خیلی کم شده. خودم از این مساله خیلی آزار میبینم. از امروز میخوام چله ترک عصبی شدن برگزار کنم. امیدوارم موثر باشه. کتاب خوندنم خیلی کم شده. صلحی که همه صلحها را بر باد داد خیلی کند پیش میره یعنی در...
-
بیخود شده ام لیکن بیخودتر ازین خواهم
سهشنبه 30 آبان 1402 07:15
در این لحظه پر از احساس های خوبم. پنجره رو باز کرده ام و دارم بارون رو میبینم و بو میکنم و قهوه ای که با کپسول شکوفه های توکیو درست کردم مینوشم و بسیار بسیار بسیار به لطف و رحمت خدا امیدوارم. این روزها البته حال نوشتن نداشتم و فکر کنم هنوز هم خیلی ندارم ولی اهم کارهای این یکی دو هفته اینها بود: دیدن تئاتر پدر با...
-
بالله که زنده بودن ما شاهکار ماست
چهارشنبه 24 آبان 1402 14:58
دراز کشیده ام روی کاناپه وسط هال. دور و برم ملافه های شسته شده همه جا هست. دارم بانو گوزن میخوانم. حس اندوه دارم. خشم این چند وقت حالا به یک اندوه عمیق تبدیل شده. زندگی با اندوه به نظرم راحت تر از زندگی با خشم است. حسم شبیه حس چند سال قبل است.