پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

که هر دیگی که می‌جوشد، درون چیزی دگر دارد

دیشب رفتم پیاده روی با کفش جدیدی که تازه خریدم. کفشه خیلی خوشگله ولی ارزون بود و من باز هم در زندگیم از خرید جنس ارزون ضرر کردم. یه ساعت پیاده روی کردم و وقتی اومدم خونه پام ورم شدیدی کرده بود و کهیر زده بود و کلا داغون شده بود. سرچ و اینا کردم تو اینترنت و فهمیدم اولا تنگی کفش و ثانیا نامرغوب بودن پارچه روی کفش باعث این شده. دیگه نابود شدم دیشب و پام واقعا میسوخت. حموم و آب سرد و اینا هم تاثیری نداشت و فقط مینرال آیس عزیزم به دادم رسید. 

امیدوار بودم صبح که بیدار میشم خوب شده باشه ولی نشد و از اونجا که تو اینترنت نوشته بود نباید جوراب و کفش بپوشید  و نباید پاتون آویزون باشه، دمپایی آوردم با خودم و الان هم پاهام رو دراز کردم روی صندلی. دمپاییهامم خیلی مجلل و مجلسیه و اصلا مناسب اداره نیست. بعد میخواستم برم آب‌جوش بردارم، هیچکی تو سالن نبود. تا من وارد سالن شدم کلا شد اتوبان همت و تقریبا همه منو با دمپاییهای مجلسیم دیدن. بعد هم از درد کج راه میرفتم و کلا وضعیت نامناسبی بود. 

دیگه تا من باشم که چیز ارزون نخرم. 

دل خوش کنم حتی دروغ

صبح دل پیچه داشتم و سردرد. نمیدونم این ویروس چی بود دیگه. بعد جالبه دکتر که رفته بودم میگفت چیزیت نیست و الکی میگی مریضی که استعلاجی بگیری!! بعد فشارم روی نه بود. یعنی بیسوادترین دکتری بود که تا حالا دیدم. هرچند کلا همه دکترهای آلام بیسوادن به نظرم و همیشه دعا میکنم راحت بمیرم و حتی یه روز زیر دست دکترا نباشم. بعد دکتره خیلی فاز شرافت پزشکی و اینا داشت در ظاهر (که یعنی من الکی استعلاجی نمینویسم). بعد نسخه که نوشت بهم گفت داروهات رو که گرفتی بیار ببینم. منم گفتم عجب دکتر پیگیر و خوبیه. رفتم داروهامو گرفتم نزدیک سیصد شد.تعجب کردم چون آخه چارتا داروی سرماخوردگی قیمتی نداره. بعد دیدم دویست و خورده ای پول شربت مکمل که داده بهم. انگار خودم چلاقم و اگه اون ننویسه نمیتونم خودم بگیرم. بعد هم میگفت داروهای رو بیار ببینم تا مطمئن بشه اون شربت رو خریدی. یعنی ساخت و پاخت کرده بود با شرکت سازنده یا توزیع کننده اون شربته که تو پاچه همه بکنه. یعنی میزان شرافت پزشکیش فقط در حد یه روز استراحت نوشتن حساس بود و نه بیش از این.

بیحالم همچنان. میخواستم مقاله بخونم که دیدم تمرکز ندارم. صبح هم بد بیدار شدم و دیر اومدم و اول میخواستم اسنپ بگیرم و بعد گفتم بذار ماشین ببرم. بعد هم دلم کلوچه میخواست و کلی توی کوچه خیابونا دنبال کلوچه گشتم و خلاصه روز بانشاطی  نبود. نشستم مشقای همکارم رو اصلاح کردم و دو تا ایده الکی تو جلسه دادم که بر خلاف تصورم، مورد استقبال قرار گرفت.

دلم یه خوشی میخواد.

تنها در خانه

مرخصی پرباری بود. برنامه هام رو مرتب کردم و تقریبا تمام کارای امروزم تیک خورد. خنده خورشید، اشک ماه رو خوندم و بیم اینکه قصه داره از ذهنم میره رفع شد. خوراک مرغ و سوپ پختم. یخچال رو مرتب کردم. لباس شستم، میوه سفارش دادم. رئیسمون هم البته زنگ زد و گفت فردا کله صبح یه جلسه مهم داریم. 

بدم نمیاد یه پیاده روی سبک برم. 

به من بگو که هیچ آرزوی دیگری چنین محال هست؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

و بی خیال نشستن و گوش دادن به صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.