۱. امروز یه دل سیر گریه کردم. دلم گرفته بود و همچنان هم گرفته.
۲. دیشب رفتیم موزه بتهوون. فضای جالبی بود. کتابفروشی هم داشت و من کتاب دفترچه خاطرات شانزده زن ایرانی رو خریدم. از دیشب شروع کردم به خوندنش. خیلی خوب و دلنشینه. یاد مامانم میفتم. واقعا زن پیشرویی بود و هست. یادمه یه بار وقتی خیلی بچه بودم، با بابام جر و بحث میکرد و میگفت میخوام برم واسه بچه ها با فامیل خودم شناسنامه بگیرم. این دغدغه ها شاید الان عادی شده باشه ولی اون موقع عجیب بود.
۳. چقدر کاراکتری رو که گلاره عباسی توی سریال اکتور بازی میکنه دوس دارم.
۴. سریال دیپلمات رو میبینم روی نتفلبکس. فارغ از هر چیزی، نگاهشون به زن برام جالبه. یعنی توی آمریکا و انگلیس هم اینکه سفیر یک کشور زن باشه خیلی هم عادی نیست.
توی مسیر برگشت از اداره، اپیزود روح انگیز سامی نژاد رو از پادکست رادیو تراژدی گوش میکردم. اولین بازیگر زن ایرانی مسلمان بوده که توی فیلم دختر لر بازی کرده و به دلیل همین پیشرو بودن، خیلی مورد آزار جامعه قرار گرفته. خودم دل گرفته بودم و بدتر هم شدم. من خودم هم یه دوره ای در معرض قضاوتهای نابجای جامعه اطرافم قرار گرفتم و خیلی آسیب دیدم. هرگز اون آدمهایی رو که بهم تهمت زدن نمیبخشم.
خلاصه توی این پادکست، میگفت این خانوم که دیگه خیلی خسته شده بود، رفت و خودش رو گم و گور کرد و سالها کسی ازش خبر نداشت. این دقیقا همون چیزیه که میخوام، یه روزی برم و گم و گور بشم.
ولی خب در حال حاضر نه تنها گم و گور نیستم بلکه دو دقیقه دیگه حجلسه مجازی داریم و اتفاقا منم توی جلسه باید گزارش کار بدم.
بعد از وقایع جلسه دیروز، خیلی از نظر ذهنی خسته شدم. صبح بیدار شدم که برم سر کار ولی دیدم واقعا حوصله محل کار رو ندارم. موندم خونه. تصمیم دارم از امروز خاطرات روزانه ام رو توی دفتر بنویسم. یعنی اتفاقات محل کار رو. شغل من یک شغل مردانه و خاصه و به نظرم جالبه که بعدها مردم بخونن یک زن در این محیط چه شرایط و تفکراتی داشته. اینجا نمیشه جزئیات اتفاقات رو نوشت ولی میخوام جزئیات و تحلیل خودم از اونها رو توی دفترم بنویسم.
از صبح، نیمرو خوردم با پفک. بعد هم پادکست رادیو تراژدی رو پخش کردم و باهاش اتاقم و آشپزخونه رو مرتب کردم. حیاط رو هم پودر ریختم که چند دقیقه دیگه بشورم. گوشت هم بیرون گذاشتم که قرمه سبزی بپزم و واقعا دیگه باید زنان ساده کامل مرا پناه دهند.
حیاط رو که بشورم، مسواک میزنم و یه قهوه دبش درست میکنم و اتفاقات جلسه دیروز رو توی دفترم مینویسم.
امروز بالاخره همت کردم و فایل معرفی متمم رو گوش کردم. خوب بود و بهم ایده داد که چطوری توی دریای مطالب خوب متمم گم نشم.
یک نکته ای هم در بین حرفاش داشت که به نظرم کلا در برنامه ریزی مفید بود. میگفت برنامه تون رو هفتگی بنویسید(که البته من این کار رو میکنم) و بر مبنای پومودورو بچینید. یعنی مثلا بگید من این هفته چهار تا پومودوروی بیست دقیقه ای زبان میخونم. اینجوری کار محدود و مشخص میشه و میتونید این پومودورو ها رو توی هفته تون جایابی کنید. بعد میگفت که توی کل سال چهار پنج هفته مرخصی از یادگیری برای خودتون در نظر بگیرید. اینجوری وقتی هفته ای رو به دلیل بیماری یا سفر یا بیحالی یا هر چیز دیگه ای از دست میدید، نه تنها حس بد نمی گیرید بلکه بهش به چشم یک مرخصی هم نگاه میکنید.
فیلم بدون قرار قبلی رو خیلی دوست دارم. دو بار توی سینما دیدم (یک بار توی جشنواره و یک بار توی اکران) الان هم اومده روی فیلیمو. چقدر لطیف و خوب و مثبته. درد و بلاش بخوره توی سر امثال برادران لیلا که حقیقتا چرت ترین فیلمی بود که دیدم. حیف کارگردان ابد و یک روز که اینو ساخته.
الان باید پاشم دوش بگیرم و بعدش برم جلسه. کمی مضطربم برای جلسه چون خیلی با فضاش آشنا نیستم و واقعا دوس دارم الان روی تخت دراز بکشم و استراحت کنم ولی خب زندگی اون جور که ما میخوایم پیش نمیره.