پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

پراکنده نویسی های خودم

دریا، یک زن ۳۳ ساله

دیروز رو مرخصی گرفته بودم و موندم خونه که بدون خستگی برم مراسم عرفه رو. صبح یه جلسه آنلاین داشتم که حدود ده تموم شد. بعدش دیگه پا شدم دکوراسیون خونه رو عوض کردم و به شیوه مسجدی همه چیز رو چیدم. یعنی همه چیز رو گوشه دیوار گذاشتم. خیلی خوب و دلباز شد. فضا باز شد توی خونه. البته جلوی مهمون زشته یه کم ولی خب کو مهمون؟ 

بعد هم با اسنپ رفتم امامزاده و راننده اش زن بود. من همیشه به زنها نمره کامل و انعام میدم. ولی این خیلی بی اعصاب بود. واقعا تحمل آدمهای بی اعصاب رو ندارم. اضطراب میگیرم. نمره اش رو کم دادم. 

توی مراسم هم یه دل سیر گریه زاری کردم. رفتم یه گوشه خلوت نشستم واسه خودم. زیر آفتاب بود البته و به همین دلیل خلوت بود ولی حوصله جمع رو نداشتم. البته بچه های ملت یورتمه میرفتن تو فضا و روی اعصاب بودن شدیدا. واقعا بدم میاد از آدمایی که بچه هاشون رو ول میکنن. من که لااقل راضی نیستم و به نظرم حق الناس داره.

دیگه نماز رو هم خوندم و با اسنپ برگشتم خونه. همخونه پیتزا پخته بود که بدکی نبود.

امروز کلاس یوگا تعطیله و بلیط تئاتر داریم‌. 

و نجیناه من الغم

دیروز خیلی طبق برنامه پیش رفتم. کمد رو مرتب کردم و البته تعمیرکار پکیج هم اومده بود و یه جورایی توی اتاق محبوس بودم و ناچار شدم کار کنم. به روال همیشه سوره انبیا رو با ترتیل پرهیزکار پخش کردم و مشغول کار شدم. عاشق این سوره ام. اینکه خدا واسه دلداری به پیامبر عزیزش، بهش میگه ببین همه پیامبران قبل از تو هم سختی کشیدند  و انکار شدند ولی من کمکشون کردم.

اتاق خیلی مرتب شد. بعد دیگه برای جبران کثیف کاری های تعمیر پکیج ناچار شدم زیرش رو تمیز کنم و دیدم چقدر آت آشغال زیر پکیج جمع کرده ام. سبکش کردم و این کار هم تیک خورد. 

جاروشارژی خریدم و امروز به دستم میرسه. واقعا لازمه واسه خونه ما. 

امروز برنامه ام تمیز کردن کابینت زیر گازه. 

این روزا از شدت گرما نمیتونم برم پیاده روی. چه کنم؟

دو سه روزه باز موتور کتاب خوندنم کند شده. 

الان هم دارم قهوه و پرتقال صبحانه ام رو میخورم و بعدش برم میزم رو کمی تمیز کنم و شروع کنم به کار

تابستان زیبای من

صبح رفتم اداره مرکزی دنبال وامم که خدا رو شکر خوب پیش رفت. بعد الان به رسم همه وقتهایی که میام اداره مرکزی، اومدم کافه یه لته بنوشم و بعدش برم اداره خودمون. خدایا شکرت برای همه این لحظات. تو منو از سیاه ترین روزها نجات دادی.

دیروز بالاخره تشک و روتختی رو خریدم. اتاق خیلی قشنگ شد.

یه استانبولی خوشمزه و عدسی خوب هم درست کردم و بنابراین امروز غذا داریم. خونه هم دسته گل و مرتبه.

تصمیم دارم هر روز بعد از اداره یه تیکه کوچولو از خونه رو مرتب کنم. امروز نوبت یکی از کمدهاست. 

الان توی کافه ام. لیست کارهای امروز رو نوشته ام. باید پاشم پول قهوه ام رو حساب کنم و بعد با اسنپ و آهنگهای خوب برم سمت اداره. 

سرم خوشست و به بانگ بلند میگویم

دیروز یکی اومد برای نظافت خونه. سرویس‌ها و حیاط و شیشه ها و اینا رو شست و خونه از وضع ناهنجاری که براش پیش اومده بود رهایی یافت. بعد عصر که اومدم خونه خودمم همت کردم و یه کمی تمیزکاری کردم. کابینت‌ها رو دستمال کشیدم و گاز رو تمیز کردم و یه کمی خورده کاری. تصمیم دارم نذارم دیگه خونه به اون وضع فاجعه بار برسه چون واقعا روی ذهنم اثر منفی داره. جالبه که دیشب خونه مرتب و تمیز بود، خیلی راحت و پیوسته خوابیدم. در حالی که تمام هفته رو منقطع و کم میخوابیدم. 

هنوز تشک و روتختی نخریدم.

دلم میخواد برم قالیچه دستبافم رو بیارم پهن کن توی اتاق.‌

یه سری وسایل خونه هم خیلی کهنه شده ان و دوستشون ندادم. مهمترینش مبل و میز ناهارخوری. میخوام یه مدل جدید بخرم و این قبلی‌ها رو بفروشم. آیا کسی تا حالا توی دیوار چیزی فروخته؟ ساز و کارش چطوریه؟ اول باید کل پول رو از خریدار بگیری بعد براش بفرستی؟ هزینه حمل و نقل و اینا به عهده کیه؟ 

دیشب واسه نماز مغرب رفتم مسجد. نماز دهه اول ذیحجه رو هم خوندم. چقدر دوست دارم این نماز رو. از وضعیت نمازهای صبحم اصلا راضی نیستم. نمیتونم پاشم. چه کنم؟

دیشب قسمت آخر سریال دیپلمات رو دیدم. فکر کنم خوابی که دیشب دیدم تحت تاثیر اون بود. خواب خوب و شیرینی بود. 

پاشم برم حموم و بعد اسپرسو بنوشم و برم یوگا. 

خرده جنایت های زندگی کارمندی

یه همکار فتنه گر داریم که تقریبا همیشه در حال نقشه کشیدن علیه دیگرانه. الان هم گیر داده به هیولا. من البته اصلا از هیولا دل خوشی ندارم ولی خب از آزار دیدنش هم خوشحال نمیشم. بعد الان دعوای این دو تا شده مصداق همون دعا که میگه خدایا دشمنان رو به خودشون مشغول کن. 

یه نیمچه میانجی گری کردم بینشون البته به صورت غیرمستقیم، چون از فتنه گر میترسم و از هیولا هم خوشم نمیاد. 

دو سه روزه به هیچ وجه از برنامه بعدازظهرام راضی نیستم. مطلقا تن پروری میکنم. یعنی استراحت هم نیست ها. میفتم روی تخت و الکی توی اینترنت میچرخم و خوراکی میخورم. میخوام از امروز افسارم رو بکشم. چهار تا لیوان و بشقاب جابجا کنم و خونه رو سر و سامان بدم. دو خط کتاب بخونم، یه نماز با عشق و با صفا بخونم، پیاده روی کنم، غذای درست حسابی و با تمرکز بخورم و قس علیهذا. 

هم اتاقی نیومده امروز. 

برم نسکافه درست کنم و بشینم سر کارام.